می دسامبر ساخته تاد هینز از نظر سینمایی فیلم درخشان و خوبی است و وقتی لایههای روانی آن را در بطن هر کاراکتر ارزیابی میکنیم شکل پیچیدهای از قصه و ماجرای گریسی و گذشته او پیدا خواهیم کرد، اما این اساس حقیقتا کمکی به شعور یا شرافتمندی داستان نمیکند. اولین ماجرایی که در داستان اهمیت پیدا خواهد کرد این است که گریسی از الیزابت میپرسد که چرا میخواهی نقش مرا بازی کنی؟ این گره اول باید رابطهای با تیتراژ فیلم که از نقاط قوت آن محسوب خواهد شد و بستهای که حاوی چیزِ نفرت انگیزی است پیدا کند، اما در نهایت آنچه ظاهر شده چنین فکتی را نمیدهد. سینمای تاد هینز به عنوان یک اثر آکادمیک و تکنیکی قابل ستایش است اما موضوع و مرام آن را هرگز نمیفهمم. چند سوال در مواجهه با چنین سینمایی مطرح میشود. اولین و مهمترین آن این است که داستان قرار است چیزی به فرهنگ غرب اضافه کند یا در نقد چنین فرهنگی برآمده؟ سعی کارگردان در ایجاد مفهومی اضافه بر داستان است؛ در فیلم «کارول» آنچه دیده میشود فرای متن است و «می دسامبر» نیز در صورت، تلاشی مضاعف دارد. موسیقی و تمپوی آن از همان تیتراژ ابتدایی کاربرد روانی خود را بروز میدهد و مدام در ذهن بیننده خود را تکرار میکند و بر تمرکز او روی داستان خواهد افزود. وقتی ما تلاش میکنیم چیزی که هست را بزرگنمایی کنیم ارزش روایی آن از حالت داستانی به خبری تنزل پیدا میکند. داستان به خودی خود در فیلمنامه «می دسامبر» وسوسه کننده و هیجانانگیز است اما تلاش کارگردان برای برخورد روشنفکرانه با آن که به یک واپسگرایی عمیق ختم شده، اشتباه خواهد بود. و...