فیلم گارفیلد ساخته مارک دیندال جذاب و سرگرم کننده است و به اندازهی پپرونیِ محبوب گربهی نارنجی خطرناک و مضر. جذابیت آن به دلیل شیوه گفتمانی است که برای طنازی و ایجاد موقعیتهای خندهآور به کار گرفته و مخاطرهآمیز شده چون منطق در داستان را از دست داده و شکل ایجاد پیرنگ و پیرنگهای فرعی که به زورِ فلاشبک روایت میکند، صنعتی و ضد هنر است. به طور کلی، نه فقط در انیمیشنها، ایجاد پیرنگهای فرعی که ربطی به لحظات حال شخصیت در داستان و پیرنگ اصلی دارند و به وسیله فلاشبک و رویدادی قبل از وقوع فیلمنامه بوجود میآیند، اشتباه است. در طراحی فیلمنامه برای انیمیشن باید مراقب منطقهایی بود که مضمون را مورد هدف قرار میدهند، در غیر اینصورت موقعیتها دستخوش رفتاری کاذب خواهند شد. به عنوان مثال: در سکانسی از «فیلم گارفیلد» میبینیم که او برای سوار شدن در قطار نقشه اشتباه میکشد و اصلا به ما نشان داده نمیشود پدر و دوست او چگونه وارد قطار شدند. در حالی که منطقِ این پویانمایی بسیار ضعیف است، تا حدی که ما قطارِ در حال حرکت را ایستاده فرض میکنیم و این ساکن بودن تا هنگامی که آنها به مقصد میرسند ادامه دارد، شاهد میمیکها و رفتارهایی از سوی پرسوناژ اول هستیم که با هر قیمتی برای لبخندِ مخاطب تلاش کرده. این تلاشها ممکن است به فروش و استقبال عمومی بیشتر از «فیلم گارفیلد» انجامد اما از نظر هنری به اثر، ارزشی اضافه نمیکند و...
برای مطالعه کامل متن از لینک زیر استفاده کنید.
https://longtake.ir/mag/?p=25244