دستمال من زیر کدوم درخت آلبالو گُم شده؟ به نویسندگی و کارگردانی سعید محسنی که تا 29 دی ماه 1402 ساعت 19:30 در سالن تماشای تالار هنر به روی صحنه میرود، اصلا دوست داشتنی نیست و نمیشود نمایشی را که مخاطب و بینندههایش را به سُخره میگیرد دوست داشت. جدای از بازی خوب بازیگران که مژگان نوایی استادانه مهارت خود در کنترل عضلات صورت، بیان و فارق شدن از احساس را به نمایش میگذارد، داستان موجود در بطن نمایش را دوست ندارم. این دوست ندارم شخصی است و میتواند کسی پس از پایان تماما وِل اجرا بگوید خیلی هم خوب بود و من خیلی چیزها ازش فهمیدم. در بدو نمایش ما تلویحا میبینیم که مژگان نوایی روبه تماشاچیان برمیگردد و میگوید: وا مگه خولند. این گفته از پرسش بزرگ که نشات گرفته از خاطرات تلخ مولف است را مثلا بازیگری میگوید که مانند اسنپ در محل، نمایش اجرا میکند. ما وقتی قرار است نمایشی بسازیم و در آخر بگوییم من خیلی حرفهای جدی و مهمی زدم و شما نفهمیدید اصلا چرا باید نمایش بسازیم؟ نمایشی که برای تعمیق بخشیدن به خود وامدار کامو و بکت است و هیچراه فراری جز یک پایان ول که در آخر بینندگان همدیگر را نگاه میکنند و منتظرند تا اتفاقی رخ دهد، ندارد. البته میتوان بحث را خیلی فلسفی دید و گفت: آن دو نیمی از خود ما بودند، حتی کسی که زنگ میزند و سفارش نمایش میدهد. اما تئاتر باید جریانساز و داستانگو باشد، تئاتر بدون جریان چگونه میتواند فلسفه تولید کند. داستان اینگونه شروع میشود که و..