سینمایی «زنبور کارگر» فیلم بسیار بدی است. نه به خاطر سانسورهای عجیبغریبش که اتفاقا به بدنه سینمایی و داستانی آن هم لطمه وارد کرده بلکه به خاطر سینمای سیاهش و جامعه سیاهی که از این جغرافیا به تصویر کشیده است. ما دیگر در ایران سینمای اجتماعی نداریم بلکه سینمایی داریم که برای خود یک اجتماعی ساخته و آن را نقد میکند. همه سعید نعمت الله و آن دیالوگهای فراکیمیاییاش را میشناسیم. اتفاقا افشین صادقی هم پشت همین دیالوگها خود را پنهان کرده است. از نعمت الله بعید است اجازه دهد فیلمنامهاش با این همه حفره و چاله چوله روانه پرده اکران شود. قصهای که نمیدانیم رابطه آن خانم وکیل، شبنم مقدمی، با مرد پرنفوذی که هنوز هم نمیدانیم که بوده و از کجا مانند دانای کل همهچیز را میداند، حمید فرخنژاد، نامعلوم است. فیلمنامهای که اصلا معلوم نیست چرا مثلا حسین مهری خودکشی میکند در حالی که چندی پیش او از ترس خود را خیس کرده بود؛ آیا سیلیها و گذاشتن تیغ در دستان او توسط فرخنژاد آنقدر تاثیرگذار بود، و بسیاری نفهمدینها که علاوهبر سانسور میتواند تقصیر نویسنده و کارگردان اثر هم باشد. اداهای روشنفکری هم که تا دلتان بخواهد سینما را پُر کرده است. چرا فیلم با گذاشتن لباسهای خونی آهنگرانی با پایانی مثلا باز تمام میشود؟مسئلهای که به شخصه با سینمای مثلا اجتماعی ایران دارم این است که همواره قشری را بدبخت جلوه میدهد در صورتی که هیچ نقد مصلحانهای در کار نیست. این فیلم هم به نظر من در حق کارگرها ناخواسته ظلم کرده است. ما بیشتر باید دلمان برای کسی که کارش در ارتفاعات است بسوزد، بیشتر باید دلمان برای کسی که در پمپبنزین کار میکند بسوزد اما قصه بگونهای پیش میرود که حتی اگر این طبقه محروم از جامعه هم در یک دعوای قانونی و عدالتجویانه برنده میشود ما و...