سم مندس فیلمنامه را نوشته و راجر دیکنز فیلمبرداری آن را برعهده داشته؛ به خودی خود فیلم وسوسه برانگیزی برای تماشا در این روزها است. اما سوالی که قبل از همه چیز باید پرسید آن است که این فیلم تا چه حد سینما برای سینما و نه سینما به مثابه آن است؟ «امپراتور روشنایی» فیلم متوسط مندس در کارنامه او به حساب میآید؛ مولفی که «جاده انقلابی»، «1917»، «زیبایی آمریکایی» و... را کارگردانی کرده است از او انتظار کشف دوباره آتش نمی رود. شروع فیلم خیلی بیننده را به یاد آثار اصغر فرهادی میاندازد و در ادامه این آنتونیونی است که نزدیک به بحران میشود؛ اما مندس نه آنتونیونی خوبی است و نه بلد است ادای فرهادی را برای ایجاد شک در فیلمش در آورد. از زوایهای دیگر بار روانی فیلم که بر دوش هیلاری و استفن در یک ارتباط غیر منطقی و به نوعی دادخواهی احساسات بین نژاد سیاه و سفید است، ناتوان در بروز رواننژندیهای شخصیت است. کارگردان سینما و سمپاتی با آن را میشناسد و از سویی تصویر دیکنز به این شناخت کمک فراوان کرده است اما این اصلا برای یک فیلمساز مطرح کافی نیست. شاید اگر این فیلم اولین تجربه یک کارگردان عشق سینما بود بسیار مورد استقبال قرار میگرفت. از یک جایی به بعد باید استقلال کانون سینما را برای ارائه ادبیات پذیرفت و به این مهم اذعان کرد که ادبیات تنها میتواند تضمین کننده ریشه سینمایی فیلمنامه باشد. در «امپراتور روشنایی» ادبیات فیلم بار هنری بیشتری نسبت به سینمای آن پیدا میکند و آنچه در بیننده افزایش مییابد میل به تصور است و نه تخیل. فیلمنامه مندس کارایی دارماتورژی و...