مثلث غم به نویسندگی و کارگردانی روبن اوستلوند کمدی تلخی است که طنزی تلختر را نقد و به نمایش میکشد. در اولین مواجهه با فیلم، به تصویر کشیدن صنعت مد، ثروت و احیانا خلاقیت در این عرصه مرا به یاد فیلم «خانه گوچی» ریدلی اسکات انداخت و در ادامه فیلمِ اپیزودیک «قصههای وحشی» دامیا زیفرون، را به یادم آورد. فیلم به غایت اندیشمندانه بیننده را به عناصر و مفاهیم ناهنجار که برای جامعه ثروتمندان هنجار شده دعوت میکند. دعوایی که ابتدای فیلم بر سر پول بین کارل و یایا، که هر دو مدل تبلیغاتی هستند، شکل میگیرد بهانهای است برای به تصویر کشاندن تصویر غمانگیز ثروت و جاه طلبی. آیا برآوردن آرزوهای انسان تنها با مال اندوزی و رسیدن به ثروت، پول، امکان پذیر است؟ استارت فیلم آنجا زده میشود که یکی از زنان ثروتمند درحالی که آبتنی میکند از مامور خدمت رسان به خود میپرسد چه آرزویی داری؟ و در ادامه همه پرسنل را به آبتنی دعوت، مجبور، میکند. «مثلث غم» هیچ شباهتی به «تایتانیک» کامرون ندارد اما ناخودآگاه بیننده را با یک تایتانیک امروزی روبهرو میکند. ما قرار است دو اینفلوئنسر مدل را تعقیب کنیم که با توجه به عقبهای که از آنها در ذهن داریم شناخت جامعی به ما نمیدهند اما کافی است سکانسهای اُپنینگ فیلم را با دعوای کارل و یایا بر سر پول و نحوه پرداخت هزینه رستوران مقایسه کنیم. صنعت مد مال پولدارها است. همچنان فیلم معنای خود را و...