
ازازیلِ حسن فتحی اصلاً ایرانی نیست که دوستداشتنی باشد یا نه. سریالی که نه پلیس ساخته، نه دکتر و نه هنرمند. شکلی سطحی از رواجِ تعمیدیِ روانی به قدرتهای ماوراییِ انسان که ربطی هم مستقیماً با جنّ و پَری پیدا نمیکنند. در این شکل ما استفادهی ابزاری از چُنین مضمونهایی را نیز میبینیم که مثلاً در قرآن هم آمده جنّ وجود دارد و یا ابتدای «ازازیل» بزنیم: یا عالم الخفّیات و بنویسیم این داستان واقعی است و... آقای کارگردان با استفاده از قدرتهای ماوراییِ انسان به جنگِ قانونی میرود که خودش نیز با عدمِ رعایتِ فُرم فیلم ساخته. یک چنگالِ دو سو را نشان دادن که فرزندخواندهی آقای به اصطلاح هنرمند با آن خود را زخم میکند، گُذشتهی نامعلوم و نامفهومِ خانمِ دکتری که هیچچیزش شبیهِ دکترها نیست. مشخص نشدنِ ارتباطِ عروسکها با آن نگهبانی که نقشش را بحرانی بازی میکند. پلیسی که با خانم دکتر قهوه میخورد و در موردِ قدرتهای تخیلیِ انسان صحبت میکند و... سینما کجای این داستانهای متوهم است. فارغ از مشکلاتِ عدیدهی ایمانیای که در «ازازیل» وجود دارند ارتباطی نامفهوم میانِ شوکا، ایزدیار و مانی، حمیدیان وجود دارد که آن را ربط دادن به بچهای که از دست دادهاند خطرناکتر است و...
متن کامل را در مجله سینمایی برداشت بلند بخوانید.
ویدئوی مرتبط را در کانال آپارات من ببینید.