ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا صادقی
علیرضا صادقی
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

تک چرخ زنِ یک دست

ما توی دبیرستان یه اکیپ داشتیم به نام چوسان قدیم حتماً می‌پرسید که شاید از طرفداران سریال های کره ای ازجمله افسانه جومونگ باشیم ولی فقط این نبود و انتخاب این اسم برمیگشت به اولین حرف اسمهامون... چنگیز ، وحید ، سامان ، احسان و من که نیما بودم و چون توی سیستم آموزشی نظام قدیم درس میخوندیم تشکیل گروه چوسان قدیم رو داده بودیم. توی اکیپ پنج نفره ی‌ ما همه درسخون بودن، ولی چنگیز به جز درسخون بودن به قول خودش یه هنر دیگه هم داشت و اون تک چرخ زدن با یک دست ، هنگام تعطیلی مدارس به قصد خودنمایی یا به فارسی سخت برای گنده نمایی بود! نا گفته نمونه که موتورش هم داستان خودش رو داشت و یه موتور عجیب و غریب بود واسه خودش! باک بنزینش واسه یاماها صد بود و لاستیک هاش واسه وسپا و چراغ جلوش ساخت هوندای ژاپن !ولی عجیب ترین قطعه ی این موتور بوقش بود که فکر کنم ساخت شرکت محترم بنز بود ، آخه خودش همیشه وقتی صدای گوش خراش بوقش رو در میاورد میگفت کیف کنید بوق بنزیه ها! قشنگ چهار پنج تا کشور توی مونتاژ این وسیله ی به ظاهر نقلیه نقش داشتند.

یه روز از روزها که برای گنده نمایی در حال تک چرخ زدن بود ناگهان با یک نگاه عاشق دختر خانمی شد و عشق در یک نگاه همان و خوردن به چرخ باقالی فروش کنار خیابان همان. بالاخره حضرت حافظ یک چیزی میدونست که فرمود که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها!

احتمال زیاد از این واقعه به بعد بود که قضیه ی قاطی باقالی ها رفتن بر سر زبان ها افتاد!

در حالی که از سر و صورت چنگیز باقالی با بوی گلپر به زمین می‌ریخت نگاهش افتاد به تابلویی که نوشته بود #بسپرش_به_ازکی !

یه لبخند نمکین و گلپرانه گوشه ی لب چنگیز نمایان شد چون که چنگیز یادش افتاد که خودش و موتورش از ازکی خودشون رو بیمه کردن!

دیری نپایید که این لبخند ژکوند جای خودشو داد به شوک لمس صورت چنگیز توسط دست باقالی فروش. بــــله ، باقالی فروش محترم چنگیز رو به یه دونه کشیده ی جانانه مهمان کرده بود و قشنگ تا دو سه دقیقه بالای سر چنگیز باقالی و عروس هلندی می‌چرخید. خلاصه این قضیه گذشت و چنگیز ، بله رو از عروس خانم گرفت ، به شرطی که هیچوقت تک چرخ نزنه و دیگه بوی باقالی هم نده و اینکه تمام خانواده ی عروس خانومو از طریق ازکی بیمه کنه!


تعطیلی مدارسعشق در یک نگاهباقالیافسانه جومونگبسپرش_به_ازکی
دوست داشتم صادق هدایت باشم ولی هادی صداقت شدم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید