علیرضا خنجری
علیرضا خنجری
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

چگونه حواس پرتی به تولید کنندگان محتوا کمک می کند؟

اقتصاد خودآزاری بر پایه میل به حواس پرتی شکل می گیرد

خواهر خوانده اقتصاد توجه اقتصاد حواس پرتی است. یعنی مجموعه فعالیت های اقتصادیی که پیرامون حواس پرتی شکل می گیرد. افراد جامعه به چهار دلیل به حواس پرتی روی می آورند. مهم ترین آن فرار از بی کاری است. بر اساس تحقیقی که نتایج آن در سال 2014 و در مجله Science منتشر شد، محققین دریافتند که ترجیح افراد جامعه بر این است که یک کاری انجام بدهند حتی اگر آن کار دردناک باشد.

انسان وقتی تنها می شود تمایل دارد خودآزاری کند تا اینکه فکر کند

از گروهی از مردان و زنان خواستند که برای مدت مشخصی به تنهایی و بدون هر گونه وسیله ارتباط جمعی یا تلفن همراه در یک اتاق قرار بگیرند. در آن اتاق هیچ چیز نبود به جز یک دکمه روی میز که اگر آن را فشار می دادید، به شما شوک الکتریکی کوچکی وارد می کرد.

اقتصاد خودآزاری؛ بازار خرید و فروش کالا و خدمات حواس پرتی

خوب به صورت منطقی چه کسی حاضر است که چنین شوکی را به خودش وارد کند. همه تلاش می کنند که در این پانزده دقیقه صبر کنند تا زمان به پایان برسد و از اتاق خارج شوند. اما چنین نبود بیش از 67 درصد از مردان و 25 درصد از زنان حاضر در این آزمایش پس از گذشت چند دقیقه حوصله شان سر می رفت و شروع می کردند با این دکمه بازی کردن و به خودشان شوک وارد آوردن. حالا وضعیتی را در نظر بگیرید که ما در زندگی با آن مواجه هستیم. یعنی حوصله مان از فکر های تکراری و مسایل لاینحل زندگی سر رفته است و این مسایل هم خسته‌مان کرده است و هم حوصله‌مان را سر برده است. خوب در چنین شرایطی و با توجه به نتیجه این تحقیق از هر ده مرد 6 نفر و از هر ده زن تقریبا 4 نفر دوست دارند که دستگاهی مانند این دستگاه شوک را بخرند به خودشان شوک وارد کنند که دست کم حوصله شان سر نرود. و این آغاز یک خرید و فروش بر مبنای حواس پرتی خواهد بود که اقتصاد خودآزاری را پایه گذاری می کند.

اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟! انسان اول انجام می دهد و بعد فکر می کند؟!

محققین پس از این آزمایش دریافتند که انسان ترجیح می دهد که کاری انجام دهد تا اینکه بخواهد فکر کند. این نتیجه من را به یاد جمله هایی از کتاب تاریخ علم مردم نوشته کلیفورد کانر انداخت. این کتاب را نشر ماهی منتشر کرده است. نویسنده در این کتاب اشاره ای کرده است به اختلاف نظری که بر سر یک فرضیه وجود دارد و آن اینکه؛ «اول دست بوده یا اول فکر؟» به عبارت ساده تر «اول مرغ بوده یا تخم مرغ».

البته برای سوال دوم که به «مرغ و تخم مرغ» اشاره دارد بیان علمی ارایه شده است و ثابت شده که اول مرغ بوده چرا که برای تولید تخم مرغ، به یک ماده موثره ای احتیاج است که آن در بدن مرغ تولید می شود. اما برای سوال اول که «اول دست بوده یا اول فکر؟» هنوز مدرکی وجود ندارد که نشان دهد انسان اول فکر کرده که با سفال کاسه و بشقاب درست کند یا به صورت اتفاقی وقتی داشته کاری انجام می داده چنین چیزی را آموخته و بعد برای بهبود آن فکر کرده است. هر چند نویسنده کتاب، با اشاره به اینکه «نبود مدرک، مدرک نبود نیست» تلاش کرده که فرضیه اول دست را تقویت کند. اما با نگاهی به سفالینه های سیلک ایران که قدمتی هشت هزار ساله دارد. مدارکی وجود دارد که نشان می دهد اول دستی در کار بوده و بعد فکری به آن اضافه شده.

به این صورت که روی یک سری از سفالینه ها آثار سوختگی حصیر وجود دارد. این آثای سوختگی حصیر، فرضیه ای را تقویت می کند که در آن گفته می شود، گل رس چسبیده به شاخ و برگ گیاهان و نی ها، بعد از مدتی زیر نور آفتاب خشک شده، بعد باران باریده، داخل آن آب جمع شده، انسان آن را دیده، توانسته تکه ای از این مخلوط گل رس و شاخ و برگ را که داخلش آب بوده با دست بردارد و به محل زندگیش ببرد، بعد تلاش کند که شبیه آن را بسازد. یعنی ظرف هایی که لایه بیرونی آن را شاخ و برگ گیاهان پوشانده است و لایه داخلی اش را گل رس. اما در یک حادثه آتش سوزی، این شاخ و برگ ها سوخته است، و فقط گل رس خشک شده به همان شکلی که با شاخ و برگ ها فرم گرفته باقی مانده و بشر فهمیده که نیازی نیست همیشه این شاخ و برگ ها لایه بیرونی ظروف سفالینه اش را بپوشاند. و از شاخ و برگ گیاهان برای قالب گرفتن ظرفش استفاده کرده است.

چشم‌چرانی انسان دست خودش نیست!

با گذر زمان و پس از عبور از هشت هزار سال به نقطه ای از زندگی بشر امروزی می رسیم که تفاوت چندانی با نیاکان غارنشینش ندارد. یعنی همان اندازه که اجداد غارنشین ما بیشتر به استفاده از دو دستشان تمایل داشتند تا استفاده از یک مغزشان، ما نیز بیشتر به استفاده از دست هایمان علاقمندیم تا استفاده از مغزمان. شاید هم یک دلیلش این باشد که عقل ما به چشم ماست. یعنی هر چیزی که مقابل چشمانمان باشد، ناخودآگاه توجه ما را به خود جلب می کند. ما دست هایمان را می بینیم، پس بیشتر از آن استفاده می کنیم. اما مغزمان را نمی بینیم که بیشتر به آن کار بدهیم. این نکته من را به یاد کتاب Nudge، اثر Richard thaler برنده جایزه نوبل علم اقتصاد در سال 2017 انداخت. موضوع این کتاب درباره تندرستی، ثروت و خوشبختی است.

عنوان اصلی این کتاب از این قرار است:
Nudge: Improving Decisions About Health, Wealth, and Happiness
با این لینک می توانید به نسخه زبان اصلی و الکترونیک کتاب دسترسی داشته باشید
همچنین انتشارات هورمزد این کتاب را با نام سقلمه به چاپ رسانده.

نویسنده در این کتاب اشاره ای به یک آزمایش علمی کرده بود. در این آزمایش خوراکی های داخل یخچال ویترینی بوفه یک مدرسه را به گونه ای چیدند که غذاهای سالم جلوتر و غذاهای ناسالم عقب تر چیده شده بودند. وقتی دانش آموزان به بوفه می آمدند، بیشتر متقاضی غذاهای سالم می شدند. اما وقتی این چیدمان تغییر می کرد. درخواست دانش آموزان هم تغییر می کرد. یعنی وقتی غذای ناسالم جلوتر چیده می شد و غذاهای ناسالم عقب تر، چشم ها آنچه دم دست بود را می دیدند و انتخاب می کردند.

محمد حسین نیرومند، هنرمند با تجربه عرصه کارتون و کاریکاتور در کتاب بسیار ارزشمند، مدیریت چشم مخاطب، به خوبی به مکانیزم زیست-فیزیک چشم و نور اشاره کرده. او در این مطالعه گفته است که چگونه چشم های ما می بینند. و تصور ما از ایستایی و چند حرکت محدود چشم را زیر سوال برده است و نشان داده که چشم ها دایم در حال چریدن (به معنای مثبت کلمه) هستند. حتی زمانی که فکر می کنیم چشم هایمان دارند روبرو را نگاه می کنند، اشتباه فکر می کنیم، زیرا چشم هایمان روبرو را نگاه نمی کنند، بلکه در زوایای مختصر چند درجه ای در حال تحرک هستند. ولی مخاطب آن حرکت را نمی بیند و بیننده هم متوجه این حرکت های چند میلی درجه ای نمی شود. مطالعه این کتاب را برای همه شمایی که می خواهید بدانید چگونه دیده می شوید؟ یا چگونه کارهایتان را در معرض دید عموم قرار دهید پیشنهاد می کنم.

مغز انسان خیلی دم دستی فکر می کند!

حالا انسانی که تا این حد چشم چران است، چطور می تواند روی یک موضوع متمرکز شود. یا زمانش را مدیریت کند. مدیریت زمان برای این موجود زنده، بیش از آنی که فکر می کند سخت و آزار دهنده است. پس از هر محرک بیرونی که بتواند او را از این رنج رها کند با آغوش باز استقبال می کند. به خصوص اگر آن محرک نوتیفیکشن اینستاگرام، توییتر، تلگرام، واتس اپ یا هر اپلیکیشن دیگری باشد که در گوشی همراه وجود دارد. حتی گاهی نیازی به نوتیفیکیشن و صدای دینگ و دونگ پیام های تلفن همراه نیست. همینکه گوشی پیش دستمان باشد، خودش محرکی است برای اینکه آن را دست بگیریم. چون ما موجودات دم دستیی هستیم. اصلا منطقی نیستیم. اول انجام می دهیم و بعد به کاری که انجام داده ایم فکر می کنیم. این موضوع را به خوبی برنده جایزه نوبل اقتصاد Daniel Kahneman، در کتاب Thinking: Fast & Slow به خوبی بیان کرده است.

همه این پایه های رفتاری، بنای استفاده از گوشی همراه و چشم چرانی میان انبوه پیام ها یا پست ها را فراهم می کند. فقط کافی است گوشی در میدان دید چشم ما و یا در دایره شنوایی ما قرار گرفته باشد تا با روشن شده صفحه آن یا دینگ و دونگ آن، دست از کاری که داریم برداریم و حواسمان پرت پیام و پست هایی بشود که نوتیفیکیشنش برایمان آمده است.

برای اینکه متوجه شوید که چقدر این دنگ و دونگ نوتیفیکیشن گوشی همراه ما را شرطی کرده و قدرت فکر کردن را از ما گرفته دیدن فیلم SEABICUIT اثر دیدنی آقای Gary Ross که در هفت رشته نامزد جایزه اسکار شد را به شدت پیشنهاد می کنم

اما این یک روی سکه حواس پرتی است که بیشتر از اینکه منفعت داشته باشد، مضر است. روی دیگر این حواس پرتی که بسیار پر منعت و سودآور است، متوجه تولید کنندگان محتوای دیداری و شنیداری در شبکه های اجتماعی است. به خصوص افرادی که در اینستاگرام فعالیت می کنند. فعالیت در اینستاگرام یا هر شبکه اجتماعی دیگر، اکنون تبدیل به فعالیت در بازار تجارت اجتماعی شده است. بازاری که در سال 2020 و به نقل از سایت grandviewresearch.com ارزش آن 474،800،000،000،000 دلار برآورد شده است.

البته این تازه آغاز ماجراست. چرا که این بازار که در سال 2020 نزدیک به پانصدهزار دلار ارزش داشته، حالا و به نقل از سایت globenewswire.com تا سال 2026 ارزش آن به 1،948،500،000،000،000 دلار می رسد. با این ارزش بر هر فعال شبکه اجتماعی فرض است که فعالیت در این بازار یک تجارت اجتماعی پر سود را می تواند رقم بزند. اما چگونه؟ با شناخت عابران مجازی شبکه های اجتماعی

اگر یک صفحه در شبکه های اجتماعی را به عنوان یک مغازه در بازار در نظر بگیریم، کاربران اینترنت را باید به عنوان عابران پیاده ای در نظر بگیریم که از مقابل مغازه ما در گذرند. و انگار آمده اند تا با قدم زدن در کوچه و بازار و چشم چرانی در ویترین مغازه ها، حواسشان را از مشکلات و مسایل روزمره پرت کنند و با پیدا کردن محصول مورد نظرشان در ویترین مغازه به مغزشان پاداش بدهند. پاداش کشف آن چیزی که می خواستند. تا مغزشان هم پس از این جریمه فکری که از حل نشدن مسایل و مشکلات متحمل شده، کمی هم لذت پاداش بردن و یا حتی برنده شدن را تجربه کند.

و حالا این مهم نیست که ما در صفحه شبکه اجتماعیمان چه محصولی را به نمایش گذاشته ایم، مهم این است که آن محصول بتواند حواس کاربران عبوری از صفحه مان را از مشکلات و مسایل روزمره شان پرت کند. اگر چنین کرد. آن وقت به آن مغز پاداش داده اید و قدری از درد جریمه های فکری حاصل از مسایل روزمره اش را التیام بخشیده اید. پس او شما را به عنوان ناجی خود انتخاب می کند و هر گاه که بخواهد دردهای ذهنی اش را کاهش دهد به شما رجوع می کند و مشتری وفادار شما می شود و شما تا زمانی که یادتان باشد محصولتان صرفا حواس پرتی برای اوست. کاسبی پر رونقی خواهید داشت. اما اگر زمانی فکر کنید این کیف و کفش و لوازم زینتی و خدمات آموزشی و آرایشی و غیره که می فروشید محصول شماست، از این بازار سهمی نخواهید داشت. چرا که این کالاها و خدمات همه بسته بندی محصول ارزشمند تری به نام «حواس پرتی» هستند.

امضاعلیرضا

یک آدم فضایی


Instagram: @alireza_khanjari

WebSite: www.khanjari.tv



شبکه اجتماعیبازار اجتماعیاندازه بازارخودآزاریاقتصاد
از علم هیچ گاه بد ندیدم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید