علیرضا خنجری
علیرضا خنجری
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

حرف دلم را گوش کنم یا حرف پدر و مادرم را؟

این روزها بسیاری از والدین با نگرانی به من مراجعه می کنند و می پرسند که فرزندشان دوست دارد که یک گیم استریمر بشود. و از من می خواهند که کمکشان کنم. بیشترشان هم فکر می کنند که گیم استریم کردن یک کار عبث و تباه است و بچه باید درس بخواند که کاره ای شود. ولی از آن طرف هم حریف فرزندشان نمی شوند. البته این فقط والدین نیستند که پیشم می آیند. خیلی از پسر هایی که الان کلاس هفتم یا هشتم هستند هم می آیند و می خواهند که برای انتخاب مسیر آینده کمکشان بکنم.

همین اخیر یکی از این پسر بچه ها پیشم آمد و گفت که حتی به ترک تحصیل فکر کرده. چرا؟ چون این درس هایی که در مدرسه به او می آموزند کاربردی ندارد و فقط چند تایی از این درس ها به درد زندگی اش خواهد خورد. حتی این موضوع را هم با پدرش مطرح کرده بود.

این نکته را هم بگویم که این پسربچه و آن والدینی که پیشم می آیند از جامعه سطح پایین یا فرودست نیستند. بلکه از جامعه با سواد و تحصیلات عالیه و با وضع اقتصادی متوسط رو به بالا هستند.

از طرف دیگر مراجعه کنندگانی دارم که می آیند و می گویند که به شدت علاقمند به اجرا و گویندگی در تلویزیون و رادیو هستند و می خواهند هر جور شده وارد رادیو و تلویزیون شوند. عده دیگری اما مجری و یا گوینده تلویزیون و رادیو شده اند اما پدر و مادرشان دایم مخالف کارشان هستند و می گویند این چه کاری است که انجام می دهی؟ این که کار نمی شود!

البته خاطرم هست که پدر ابراهیم حاتمی کیا زمانی که حتی آژانس شیشه ای را ساخته بود و حسابی مشهور شده بود، به او می گفت پسر این چه کاری است که انجام می دهی، این که کار نمی شود، پاشو بیا پشت دخل بشین (این خاطره در مجله داستان که یکی از مجله های خوب و فاخر گروه مجلات همشهری است منتشر شده بود). البته این ماجرا به ابراهیم حاتمی کیا هم خلاصه نمی شد و رد پای آن را در دیگرانی که کار رسانه ای می کنند هم دیده ام اما اجازه بردن نامشان را ندارم. به عنوان نمونه یکی از مجریان با سابقه و جوان صدا و سیما که بیشتر برنامه های علمی اجرا می کند نیز علیرغم اینکه پدر و مادرشان رسانه ای بودند هم این مساله را داشتند. ایشان در جمعی که خود من هم حضور داشتم خاطره ای تعریف کردند که در آن والدینشان به او گفتند که این کاری که تو انجام می دهی کار نیست و باید به دنبال کار بگردی.

اما کدام یک از ما درست می گوییم؟! پدر و مادرمان یا دلمان؟! آیا اینفلوئنسر شدن، استریمر شدن، بازی ساز شدن، نوازنده شدن، نقاش شدن، نویسنده شدن کار حساب نمی شود؟ آیا کارمندی شغل خوبی نیست؟ آیا از کارآفرینی پول در نمی آید؟! مگر نه این است که باید به دنبال علاقه مان برویم؟!

اول از آخر شروع می کنم. اینکه آیا به دنبال علاقه مان برویم یا نه؟! جناب کارول دِوِک استاد روان شناسی دانشگاه استنفورد که از دانشگاه های تراز اول دنیاست و جایی است که مرحوم مریم میرزاخانی در آن صاحب کرسی تدریس بودند، اینطور پاسخ می دهد:

«این توصیه که به دنبال علاقه ات باش، اگر راهنمایی غلطی نباشد، راهنمایی درستی هم نیست»

اما چرا، این استاد روان شناسی این گونه پاسخ داده است؟! در جواب می خواهم شما را به یاد لحظه هایی بیاندازم که از یک درس بدتان می آمده. به عنوان مثال من زمانی که انتخاب رشته دانشگاهم را انجام می دادم، رشته ای را انتخاب کردم که در آن فیزیک و شیمی نباشد، چون به شدت از آن متنفر بودم. اما بعدتر که در یک برنامه تلویزیونی برنده نوبل شیمی پروفسور آگره صحبت کردم دیدگاهم فرق کرد. یا بعدتر زمانی که با سیرک فیزیک آشنا شدم، به شدت به فیزیک علاقمند شدم.

این صحبت های من را جناب پل اوکیف استادیار روان شناسی دانشگاه ییل کالج ان.یو.اس اینگونه توضیح می دهد. او می گوید:

«علاقه پیدا نمی شود، بلکه ساخته می شود»

این نظر جناب پل اوکیف را به شکلی دیگر نویسنده کتاب احساس ها چگونه ساخته می شوند هم تکرار می کند. نویسنده این کتاب خانم دکتر لیزا فِلدمَن بَرِت، در این کتاب به خوبی توضیح می دهد که احساسات ما تابعی است از آنچه دیده ایم، شنیده ایم، گوش کرده ایم، چشیده ایم و بوییده ایم. یعنی ما محصول این پنج حس هستیم. مثلا ممکن است ما به جای اینکه نقاشی کشیده باشیم، یک مشت خط خطی کرده باشیم که فقط خودمان بفهمیم که شبیه چیست و دیگرانی که آن را نفهمیده اند به ما گفته باشند که این چیه که کشیدی؟! خوب تو که نقاشی بلد نیستی مگه مجبوری نقاشی بکشی؟! و همین حرف و عکس العمل هایی که ما شنیده ایم و دیده ایم، احساس بیهودگی و بطالت را در ما شکل داده. یعنی فکر می کنیم اگر از این خط خطی ها، در دفترمان بکشیم داریم وقتمان را تلف می کنیم. پس علاقه ای به بهبود این خط خطی ها نشان نمی دهیم و کار به جایی می رسد که حتی همین خط خطی ها را هم نمی کشیم. چرا؟ چون دیگر به آن علاقه ای نداریم. اما چرا دیگر علاقه ای نداریم؟ چون حس بطالت به ما دست می دهد. اما چرا حس بطالت به ما دست می دهد؟ هووووم؟!!!! نمی دانم، فقط می دانم که بهتر است این کار را نکنم

اما من می دانم که چرا حس بطالت به شما دست داده است!

چون این حس بطالت به دست دیگرانی که خط خطی های برگه دفتر شما را نفهمیده اند با گفته ها و رفتارهایشان برایتان ساخته اند. آن ها چون درک درستی از ترسیم و تصویر سازی نداشته اند، خط های روی کاغذ شما را بی معنی دیده اند، در حالی که اگر دانش آن را داشتند متوجه می شدند که این خط خطی ها خودش یک اسکچ از یک طرح انتزاعی است که در ذهن شما شکل گرفته.

به عنوان مثال آقای رسول تشت زرین که از انیماتورهای به نام ایران هستند و کارشان را به خوبی بلدند و اخیرا هم انیمشن کوتاه شیرشاهشان در یکی از صفحه های معتبر انیمیشن بازنشر شد، وقتی می خواهد کاراکتری خلق کند با همین خط خطی ها شروع می کند.

اما چون دیگرانی که کار شما را ندیده اند، مدرکی نداشته اند که نشان بدهد که این کار شما می تواند سر از جای خوبی در بیاورد، پس آن را بیهوده پنداشته بودند و در نهایت با حرف و عملشان در شما حس بطالت را ساخته بودند. این در حالی است که به قول کلیفورد کانر نویسنده کتاب تاریخ علم مردم که نشر ماهی آن را به خوبی و با کیفیت خوب منتشر کرده، گفته است:

«نبود مدرک، مدرک نبود نیست»

یعنی اگر کسی کار شما را نفهمید، به این معنی نیست که کار بیهوده ای انجام داده اید، بلکه به آدم اشتباهی نشان داده اید. و البته همه سختی ماجرا پیدا کردن آدم درست در زمان درست است. که البته اینترنت این کار را بسیار آسان کرده است. در مقاله ای دیگر در این باره بیشتر خواهم نوشت که اینترنت چقدر کار ما را در پیدا کردن آدم درست در زمان درست راحت کرده است و این چه ارتباطی با آینده شغلی و پیشرفت کاری ما خواهد داشت.

حالا حکایت ما و دلمان و ما و پدر و مادرمان هم همین است. ما چیزهایی را دیده ایم که ایشان ندیده اند و ایشان چیزهایی دیده اند که ما ندیده ام. یعنی ما مدارکی داریم که نشان می دهد اینفلوئنسر شدن، استریمر شدن، نویسنده شدن، موزیسین شدن می تواند به عنوان شغل به حساب بیاید و ایشان چون این مدارک را ندارند و ندیده اند، فکر می کنند که از این کارها نه آبی برای ما گرم می شود و نانی برای ما پخته می شود و باید رفت سراغ کاری که نان و آب دارد، همان کاری که یا خودشان تا کنون انجام داده اند و یا دیگران انجام داده اند و موفق شده اند.

اما این هم مدرکی نمی شود که پدران و مادرانمان اشتباه می کنند. رابرت کیوساکی نویسنده کتاب پدر پولدار و پدر بی پول، می گوید:

«از هر 10 کسب و کار شخصی، بیش از 7 کسب و کار ورشکست می شوند»

اولین بار که این آمار را دیدم تازه فهمیدم که چرا در کسب و کارهایی که راه انداخته بودم انقدر شکست می خوردند. و راستش را بخواهید حسابی هم ترسیدم و این احساس تردید بدی نسبت به موفقیت در کسب و کارم در من ساخته شد. اما این گفته من مانع خواندن این کتاب توسط شما نشود. به نظرم هر کدام از ما خوب است که این کتاب را بخوانیم. اشاره من به این آمار برای این بود که پدر و مادر ما چندان بی راه هم نمی گویند. وقتی در کسب و کارهایی که در جامعه انقدر شناخته شده اند، جا افتاده اند و مردم برای آن خرج می کنند تا این اندازه احتمال شکست وجود دارد. چطور می توان به کسب و کارهایی دل بست که هنوز جامعه آن را کسب و کار به حساب نمی آورد و حتی مقابلش می ایستد.

پس تکلیف چیست؟ بالاخره به حرف پدر و مادرم گوش کنم یا به حرف دلم؟! بالاخره من باید یک حرکتی بکنم، نمی شود که کاسه چه کنم چه کنم دستم بگیرم و کار نکنم!

آقای رولف دوبلی، نویسنده کتاب هنر شفاف اندیشیدن که عادل فردوسی پور آن را ترجمه کرده و نشر چشمه هم آن را منتشر کرده، در این باره می گوید:

«گاهی ایستادن و توقف کردن خودش یک حرکت است، بازیکن فوتبال، هنگام پنالتی، ممکن است به یکی از جهات راست، چپ و یا وسط بزند، یعنی یک سوم احتمال دارد که توپ به سمت راست، یک سوم به سمت چپ و یک سوم هم وسط دروازه شوت شود، حالا اگر دروازه بانی سر جایش بایستد و گل بخورد کار اشتباهی مرتکب شده؟! پاسخ خیر است، او یک از سه کار درست را انجام داده است، او می توانست به سمت راست یا چپ شیرجه بزند و باز هم گل بخورد، پس چرا ما می گوییم که دروازه بان مثل ماست سر جایش ایستاد و زحمت یک حرکت را هم به خودش نداد؟! چون ذهن ما اینگونه می اندیشد که اگر حرکتی ندیدی، پس کاری هم انجام نشده است»

به عبارت بهتر فرهنگ جامعه این احساس را در ما ساخته است که هر گاه دیدی فردی کاری نمی کند، یا حرکت نمی کند یعنی تنبلی می کند. حتی تعریف فیزیک از انجام کار هم، حرکت کردن است، یعنی اگر شما به یک تخته سنگ بزرگ را هل بدهید و آن حرکت نکند، پس کاری انجام نداده اید. خوب با این شکل از اطلاعات و آموزه ها که ما دریافت کرده ایم، ناخواسته احساس هایی را در درونمان ساخته ایم که اگر همیشه غلط نباشد، همیشه هم درست نخواهند بود.(در این باره و در مقاله های بعدی نقاشی هایی را به شما نشان خواهم داد که اگر بدون آنکه بدانیم با آن برخورد کنیم فکر می کنیم نقاشی یک کودک است و از کنار آن با بی اعتنایی خواهیم گذشت، در حالی که این آثار یکی از آثار آوانتگارد دنیای هنر به شمار می آید که در کتاب Modern Art Now منتشر شده است)

به عبارت بهتر، نباید در مواجهه با این سوال که حرف دلم را گوش کنم یا حرف پدر و مادرم را؟! به دنبال یک گزینه از میان دو گزینه باشیم. بلکه باید گزینه سومی را ببینیم که سوال ناخواسته با شیوه بیانش آن را از ما پنهان کرده و آن اینکه شاید ترکیبی از هر دو را...

در مقاله بعدی برایتان می نویسم که چطور چشم ما می بیند؟ چه ارتباطی میان ساز و کار دیدن چشم و دیدن آینده توسط ما و پدران و مادرانمان وجود دارد؟! و این ارتباط چگونه با گزینه سوم این سوال که حرف دلم را گوش کنم یا حرف پدر و مادرم را مرتبط می شود

امضاعلیرضا

یک آدم فضایی

Instagram: @alireza_khanjari

WebSite: www.khanjari.tv

استریمراینفلوئنسرگیممسیر شغلی
از علم هیچ گاه بد ندیدم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید