علیرضا خنجری
علیرضا خنجری
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

نا امیدی خوب است، از آن فرار نکنید!

امروز صبح دست کم دو پیام از دو مراجعه کننده ام دریافت کردم که در آن حرف از نا امیدی و حتی کژ کردن راه خود و ادامه ندادن اهداف و توقف زندگی زده شده بود. اولین واکنشم در ذهنم این بود که چرا این بچه ها خودشان را انقدر دست کم می گیرند. چرا وقتی که هنوز هیچ بازخورد روشنی از کاری که شروع کرده اند نگرفته اند، حکم به شکست داده اند.

پیشتر در مقاله ای نوشتم که موفقیت گوره خر است. یعنی نه موفقیت به معنایی که به ما آموخته اند وجود دارد و نه شکست به شکلی که در ذهنمان وجود دارد. پس چرا ترس از شکست؟! وقتی شکست یک مفهوم انتزاعی و ذهنی است و ما به ازایی در عالم واقع ندارد.

آیا اینکه صدای ما شنیده نمی شود یعنی شکست خورده ایم؟! اگر چنین است سوالم را به گونه ای دیگر طرح می کنم اگر صدایمان شنیده نشود می توانیم نتیجه بگیریم که ما لال هستیم؟! یا گوشی که مناسب شنیدن حرف هایمان است پیدا نکرده ایم؟! اگر گوشی که مناسب شنیدن حرف هایمان است پیدا نکرده ایم به این معناست که چنین گوشی وجود ندارد؟! وقتی نبود مدرک، مدرک نبود نیست، پس پیدا نکردن گوش مناسب به معنی نبودن آن نیست! پس اگر چنین است چرا همه چیز را به خودمان می گیریم؟!

چون ما دچار خطای شناختی نادیدن کارهای مثبتمان هستیم یا به عبارت دیگر خط کشی برای برخی فعالیت ها هنوز اختراع نشده که نشان بدهد که چه کارهای مثبتی انجام داده ایم و به قول کال نیوپورت نویسنده کتاب کار عمیق در سیاه چاله اندازه گیری گیر افتاده ایم.

به یکی از مراجعینم که علاقمند به گویندگی و نویسندگی است و اتفاقا بسیار هم در این راه خوب عمل کرده و رشد به غایت محسوسی داشته گفتم که خانم بئاتریکس پاتر نویسنده کتاب «پیتر خرگوشه» تا مدت ها که به ناشران مراجعه می کرد، هیچ ناشری او را تحویل نمی گرفت و حاضر نبود کتابش را چاپ کند. یا خانم جی کی رولینگ نویسنده داستان هری پاتر نیز چنین سرنوشتی داشت. اما اگر ایشان پا پس می کشیدند ما امروز شاهد هری پاتر و پیتر خرگوشه بودیم؟!

تصویری از کتاب پیتر خرگوشه اثر خانم بئاتریکس پاتر
تصویری از کتاب پیتر خرگوشه اثر خانم بئاتریکس پاتر


به مراجعه کننده دیگری که حرف از نا امیدی و توقف زندگی می زد این پاسخ را دادم که نا امیدی یک مکانیزم دفاعی است. و از ما در برابر پا فشاری روی یک حالت اشتباه محافظت می کند. آنچه باید از آن اجتناب کنیم، «دل‌سردی» است. «دل‌سردی» است که انگیزه های آتشین ما را منجمد می کند و مانع از سیال بودن ذهنمان می شود. وقتی ذهنمان سیال نباشد، خلاقیت به خرج نمی دهد و وقتی خلاقیت به خرج ندهد، ما پاسخ یک مساله را به همان شیوه ای می دهیم که داده بودیم. یعنی همان شیوه ای تا کنون داده بودیم و نتیجه ای هم نگرفته بودیم.

این مانند عبارتی است که می گوید اگر می خواهید آدمی باشید که تا کنون نبوده اید، باید جوری فکر کنید که تا کنون اینگونه فکر نکرده اید. برای اینکه دگرگون بتوانیم فکر کنیم، لازم است که از ابزار خلاقیت استفاده کنیم و برای اینکه از خلاقیت استفاده کنیم، بهتر است ذهنمان سیال و روان باشد. برای اینکه ذهنمان سیال و روان باشد، بهتر است، سرمان گرم باشد و برای اینکه سرمان گرم باشد باید مشغول انجام دادن کاری یا چیزی باشیم.

بشر کنونی اگر اکنون به دستاوردهای زیادی دست پیدا کرده، نه برای این بوده است که اهل فکر بوده، بلکه اهل سرگرمی بوده یعنی با انجام اعمالی سر خودش را گرم می کرده. یعنی اول عملی را انجام می داده و بعد به نتیجه آن فکر می کرده و آن را تبدیل به فرمول، دستورالعمل و دستور پخت و غیره می کرده است.

جناب کلیفورد کانر در کتاب تاریخ علم مردم به این موضوع به خوبی اشاره کرده و ادامه داده که اکنون میان دانشمندان تاریخ این پرسش مطرح است که اول دست بوده یا اول فکر، یعنی اول انسان دست به کاری زده و بعد به نتیجه آن کار فکر کرده یا اول فکر کرده و نقشه کشیده و بعد دست به کار شده است؟!!

در پاسخ به این پرسش دنیل کانمن پدر اقتصاد رفتاری و برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 2020 در کتابی که با عنوان تفکر سریع و آهسته، شواهدی ارایه می دهد که از فرضیه «اول دست» پشتیبانی می کند.

حتی هنوزم که هنوز است دنیای علم روش «سعی و خطا» را قبول دارد و از آن زیاد استفاده می کند. تاریخ اختراعات بشر هم شواهدی را ارایه می دهد که فرضیه اول دست بودن را تقویت می کند. اختراع ظرف تفلون، اختراع مایکرو ویو، اختراع پنی سیلین، اختراع داروی ظهور عکس و چندین و چند اختراع دیگر همگی تصادفی بوده اند. حتی بسیاری از داستان ها پیش از اینکه طرح اولیه ای برایشان وجود داشته باشد، شروع به نوشتن شده اند، از جمله رمان مشهور صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز.

در کتاب ساختن برای ماندن نوشته آقای جیم کالینز، ده حرفی که به شرکت های موفق دنیا نسبت داده می شود، زیر سوال می رود و معلوم می شود که این ها همه افسانه ای بوده که ذهن خیال پرداز و داستان سرای بشر برایشان ساخته اند، وگرنه این شرکت ها از زمانی که تاسیس شدند برنامه صد ساله نداشتند. حتی نمی دانستند که چه مسیری را پیش خواهند رفت.

یا در کتاب انتخاب عالی، نویسنده کتاب به دست نوشته هایی از آقای بیل گیتس بنیان گذار مایکروسافت پرداخته است که در آن دل آشوبه هایش و کابوس های شبانه اش را نوشته است. پس اینطور نبوده که هر کسی که به موفقیتی رسیده، انقدر شجاع بوده که هیچ فکر کژی و حرف بیخودی به ذهنش راه پیدا نکرده است. همه ایشان افکار پریشان را با گوشت و پوست و استخوانشان تجربه کرده اند. پس اگر افکار شومی به ذهنتان خطور کرد، فکر نکنید که تنها هستید. این افکار برای همه ما پیش می آید.

تجارت اجتماعی، سخت است و به تعبیر فیل نایت بنیان گذار برند نایکی، تجارت جنگ است(او این حرف را در کتاب کفش فروش پیر زده است). این سختی به اندازه ای است که در سیلیکون ولی آمریکا یعنی جایی که بسیاری از نام های تجاریی که می شناسیم (گوگل، فیس بوک، توییتر و...) در آنجا متولد شده ند، تحقیقی انجام شد که نشان می داد بسیاری از کارآفرینان و نوآفرینان از افسردگی شدید رنج می برند.

این را می گویم برای اینکه از همین ابتدا آگاه باشیم که مسیر کارآفرینی و تجارت اجتماعی مسیر دشواری است، اما دشواری آن به معنی دست نیافتنی بودن آن نیست. که اگر چنین بود اکنون گوگل، توییتر، اینستاگرام، فیس بوک و بسیاری از استارتاپ ها وجود خارجی نداشتند. کافی است سرنوشت هر کدام از این شرکت ها و بنیان گذارانشان را بخوانیم تا متوجه این ماجرا بشویم.

اریک رایس کارآفرین مستقر در دانشگاه استنفورد است. او در کتاب نوپای ناب به اصطلاحی اشاره می کند تحت عنوان «Pivot» یا چرخش. یعنی زمانی که دیدی کار و تلاشت جواب نمی دهد، پافشاری نکن، چرخش کن!

این چرخش های استراتژیک بوده اند که یک استارتاپ را به برندی جهانی مانند اینستاگرام تبدیل کرده اند. با نگاهی به کتاب بدون فیلتر(سرنوشت تولد و گسترش اینستاگرام) متوجه خواهید شد که چیزهایی که امروز می بینیم آنگونه نبوده اند که اکنون هستند. بلکه به دو راهی نا امیدی و دلسردی رسیده اند. اما بنیان گذاران آن، راه ناامیدی را انتخاب کرده اند و با استفاده از نیروی نا امیدی، توانستند بر پافشاری روی وضعیت قبلیشان فایق بیایند و درگیر انجماد فکری نشوند. «نا امیدی» برای ما «نا راحتی» ایجاد می کند و ما را از دایره امن بیرون می کند تا میسر قهرمانی را پیش بگیریم. و این یک موهبت است. برای مراجعین من که بیشتر در حوزه تجارت اجتماعی فعالیت می کنند و کارشان گره خورده است با تولیدات محتوا و تولیدات محتوا با خلاقیت در هم آمیخته است، مهم است که از جمود فکری خارج شوند. پس نا امیدی یک مسیر یاب خوب برای خروج از انجماد فکری است.

همه داستان های خوب، شخصیت داستانیشان را با یک اتفاق از دایره امن خارج کرده اند تا بتواند مسیر قهرمانی را طی کند و تبدیل به انسان دیگری کند. هر داستانی که این دگرگونی شخصیتی در آن وجود داشته باشد، مخاطب را به کاتارسیس یا اوج تخلیه عاطفی و هیجانی می رساند که هر انسانی دوست دارد آن را تجربه کند. ولی نکته اینجاست که به قول مایکل تی یر نو، نویسنده کتاب بوطیقای ارسطو برای فیلم نامه نویسان، کاتارسیس یا تخلیه عاطفی و هیجانی اتفاق نمی افتد مگر اینکه یک «کنش» وجود داشته باشد و کنش پدید نمی اید مگر آنکه «گره افکنی» در کار باشد. وقتی گره در داستان زندگی افکنده می شود، شخصیت اصلی داستان که من و شما باشیم مجبوریم که آن گره را باز کنیم چون پای مرگ و زندگی در میان است. و وقتی برای باز کردن گره تلاش می کنیم کنش ایجاد می شود و در نهایت کاتارسیس یا تخلیه عاطفی و هیجانی پدید می آید.

شاید بگویید که این برای دنیای داستان است. اما ارسطو در کتاب بوطیقا می گوید که تراژدی، تقلید درام جدی است، یعنی تقلیدی است از زندگی واقعی، داستان های خوب همه یک تقلید یا کپی خوب از زندگی واقعی هستند.

بازی زندگی یک بازی در ژانر نقش آفرینی است. در این ژانر زمانی شخصیت اصلی که من و شما باشیم به مرحله بعد می رویم که ارتقا پیدا کرده باشیم. زمانی ارتقا پیدا می کنیم که گره های افکنده شده در بازی زندگی را باز کرده باشیم و زمانی می توانیم گره ها را باز کنیم که دلسرد نشده باشیم و فقط نا امید شده باشیم.

امضاعلیرضا

یک آدم فضایی


انگیزهتجارت اجتماعینویسندگیموفقیتاینستاگرام
از علم هیچ گاه بد ندیدم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید