بیخبر از هم دگر آسوده خوابیدن چه سود ، بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟!
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ، ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟!
شیخ بهایی
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس ، خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر ، شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
استاد شهریار
تو مرا یاد کنی، یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست، اما
نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست
سهراب سپهری
جان من سنگدلی ، دل به تو دادن غلط است ، بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است ، روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
وحشی بافقی
در دلش مهر تو بود اما به لب انکار کرد
شیخ تا چشمش به تو افتاد استغفار کرد
گفت باید دور شد از دام شیطانِ رجیم
دوستت هرگز نخواهم داشت را تکرار کرد
از گزندت ایمنی می خواست دور خویش را
با نماز و روزه و تسبیح خود ، دیوار کرد
جای این دیوار های تفرقه انداز، کاش
شهر را نقاشی ِ گیسوی گندم زار کرد
رفته ای از دیده باید با چه رویی ،جمله ی
مانده ای در قلب من محفوظ را اقرار کرد
سیدمهدی هاشمی نژاد
یا چشم بپوش
از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
فاضل نظری
فاش می گویم و
از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و
از هر دو جهان آزادم
حافظ
بهترین چیز
رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است
سهراب سپهری
در دیدۀ دل جلوه گرت می بینم
هر لحظه بشکل دگرت می بینم
هر بار که در دیدۀ دل می گذری
از بار دگر خوبترت می بینم
ازرقی هروی