ویرگول
ورودثبت نام
alireza eshagh
alireza eshagh
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

عامه و بورژوازی| پنج قطعه آسان ۱۹۷۰

پنج قطعه اسان اثری در کشف رابطه ما محیط اطراف و جهان پیرامون به شکل افراطی است. در این اثر هیچ کدام از بخش های به ظاهر مهم ان قدر شخصیت و اهمیت پیدا نمیکنند تا به عنوان مسئله اصلی مطرح شوند. باب به دنبال چیز دیگری است . اما این مسیر همچون تمام زندگی باب به نتیجه ای نیانجامیده و باز هم وی را به فرار مجبور میکند. این وجه از قهرمان هایی که در معمولی ترین قشر جامعه زیست میکنند هم در اثار کاساوتیس که هم عصر رافلس محسوب میشود نیز دیده میشود . اما در پنج قطعه اسان باب نقشه ای انتزاعی را پی نمیگیرد. درواقع این اثر نسخه بیرونی تر اثار کاساوتیس محسوب شده و به همین دلیل ملموس تر است.

ملموس البته برای همان قشری که فیلم از ان سر بلند کرده است. قشر عامه متناسب با عصر امریکای دهه ۷۰ که هر چقدر هم مستعد و توانمند به سبب عقده مند شدن و مدفون شدنشان در این عقده ها که حاصل نرسیدنشان به هر انچیزی است که ارزویش را در سر می پرواندند به عقده گشایی روی می اورند. گویی این قشر عام نیز به در دسته ضعیف تر و قوی تر تبدیل می شود. قوی تر به شکل افراط امیزی در تضاد با ضعیف تر بوده اما به ان نیاز دارد تا بتواند لحظاتی نیز بر کسانی حکم فرمایی کند. حکم فرمایی به ان جهت مهم می شود که ارضای عقده های آنی را روایت کند. باب وقتی با تحقیر از شغل منفورش بیرون می رود و به دنبال خواهرش می رود. برای چند روزی از بند تمام این زنجیر هایی که او را به پستی بسته اند رهاست. اما نمیتواند این کشمکش درونی را حل کند. گویی که این کشمکش به نیرویی رها تر و چه بسا قوی تر برای رهایی نیاز دارد. به همین سبب بعد از جدا شدن از ری در صحنه مجنون گونه این دو وجه وجودی اش را در تقابل می یابد و در انتها تسلیم عقده هایش می شود تا همچنان بتواند کسی را تحقیر کند.

این دوگانگی به حدی بر محاکات فروتر جامعه سایه افکنده که ان را به هزاران زوجی تقسیم کرده که هر یک در پی برتری جویی دائمی بر دیگری است تا نفسش را ارام کند. به موازات این احساسات انزجاری از جامعه جریان دارد که هیچ گاه به عملی نیز منجر نمی شود. این همان جامعه ای است که به هیپی مشهور است. منتها انچنان سپری از تمدن روبه روی خویش گشوده اند که دیگر اصلشان قابل تشخیص نیست. دو دختری که سوار ماشین باب و ری می شوند نماد بارز همین دیدگاه اند. دختر عصبانی و عصیان طلبی که کل مسیر به شکل افراط گونه ای به ناله و انتقاد از جامعه مشغول است . و تنها جایی که به وجد می اید نقطه بیرون زنی این عصیان علیه بورژوازی قدرتمندی است که در امریکا بر خلاف اروپا مرز بسیار روشنی هم ندارد. روح ازادی طلب در این فرهنگ بورژوازی به حدی خرد می شود که یا باید از این مهلکه بگریزد یا تن به مرگ دهد.

عشق ها ، رابطه ها ، فلسفه ها و دیدگاه ها همه در تقابل اند. باب هیچ گاه به دنبال هم در رابطه با کسی نیست و پیوسته یار عشق بازی اش را عوض میکند . او نماینده کسانی است که همچنان بارقه ای از روح ازادی طلب در وجودشان جریان دارد.

جک نیکلسون به نوعی با این فیلم است که نماد بارز تضاد و تقابل درونی می شود و از انتزاعی ترین شکلش در پنج قطعه اسان به عملی ترین شکلش در درخشش ساخته استنلی کوبریک ختم شود . دهه ای سرشار از تلاطم برای وی که به خوبی در نقش هایی که ایفا کرده نمود یافته است . و سر انجام در بتمن تیم برتون در نقش جوکر کامل می شود. همه نقش هایش فارغ از زمان هویتی یکسان و تکاملی پیدا میکنند به نحوی که می شود ان هارا در قالب وی بروز داد.

موسیقی در محاکات فروتر جزئی جدانشدنی از زندگی است. احساسات ، مناسبات ، روابط و اینده همه و همه در موسیقی خلاصه شده و همزمان موسیقی بر انها نیز اثر میگذارد. حس جاری در تمام روابط در موسیقی عامه پسند فیلم جاری است و روحی به اعمال می دهد که به جادو میماند. جادویی برای متافیزیکی شدن کنش دراماتیک وتبدیل شدنش به چیزی ناملموس تر از قهر و اشتی های روزمره. رستگاری نیز با موسیقی اما نه همان موسیقی قبلی رخ میدهد. سکانس پیانو زدن و فارغ شدن از زمان و مکان باب در ترافیک یکی از زیباترین صحنه های رستگاری در موسیقی است. عنصری که از فطری ترین وجوه انسانی بر می اید. باب در طی تعلیق یک روزه ای که اثر عامدانه محلی از اعراب به دلیل و علت ان نمی دهد در ترافیکی روزانه قرار میگیرد که بر خلاف تمام راننده های دیگر تحمل این اتفاق برای وی خیلی دشوار است. با بازیگوشی و انارشیستی حاصل از عصبانیت به سمت ماشین جلویی که وانتی مخصوص اسباب کشی است می رود که پیانویی روی ان است. او ذره ذره مانند رهبر ارکستری شروع به پیانو زدن می کند و انقدر در این عطف روحی غرق می شود که با وانت به محلی جز مقصدش میرود و متوجه نمی شود. همین سکانس کات میخورد به شب نشینی به دو دختری که باب با انها در بولینگ اشنا شد. کسانی که باب را با مجری مشهوری در سالن بولینگ اشتباه گرفتند. اما این صحنه فراتر از این اشتباه ها است. این ۴ نفر در حالتی ابتذال گونه در حال معاشرت بدون پوشش همیشگی هستند و به بازگویی عقده های بچگی روی می اورند. کات خوردن صحنه قبل به همچین سکانسی کمدی بر پایه تضاد این دو سکانس در اثر ساخته که به نحوی در تمام کات ها جریان دارد.

سمبولیسمی که در اثر پا برجاست از طریق ادای ژست های گوناگون پدید می اید و این ژست ها ساختارهای مخصوص به خود را می سازند. صمیمی ترین رفیق باب با خنده های هیستریک و شیطان گونه اش و چشمان خیره و لوچ ری که از بلاهت درونی اش نشات میگیرد یا شیفته تلویزیون شدن همه و همه ژست هایی اجتماعی برخواسته از ذات جامعه عامه و برای شعله ور کردن روح ازادی طلب باب است . روحی که در لحظات زیادی از خود بی خود می شود ولی جامعه اش این خارج از عرف بودن را بر نمی تابد. ان جا که ری میگوید : باب مودی ترین شخصیتی است که باهاش برخورد داشته.

با تشکر

امضا: علیرضا

عامه پسندفرهنگادبیاتسینماامریکا
علاقه مند به سینما و فراتر از آن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید