چشمِ من از دوریِ تو گِله دارد، ای دوست
دستِ من از دستِ تو فاصله دارد، ای دوست
تو اگر یک نظر از لطف به دل میکردی
میشد آسان گذرم در این وادی، ای دوست
تو برفتی و همه دار و ندارم برفت
خود نمیدانی چه آوردی سرِ ما، ای دوست
با دلِ ما دوست بودی، به حقیقت دشمن
از تو خوردیم زمین، از آسمانها، ای دوست
رفتی و رفتنِ تو ما را به بندِ خود کشید
آن زمان کی برسد آزاد باشیم، ای دوست
تو خودت همچو منی، لیک دلت رنگِ دگر
رنگبندیست دلت در نظرِ ما، ای دوست
آخر این قصهی ما بر سرِ عطفش برسید
تو شدی آواره و من هم قرینت، ای دوست
مجنون تبریزی