عاشق شدم. آره عاشق عاشق یک دختری که حس میکنم منو نمیخواد. عشق چیز قشنگیه ؟ خیلیییییییییییی اما نه تا وقتی یه طرفه باشه :) وقتی حس کنی طرف مقابل دوست نداره برات زهره. اصلا دوست نداری خیلی چیزارو حتی بهش فکر کنی. اعتماد به نفس کم من. حفره های منفی که توم میگذره باعث میشه دید من رو به زندگی کمرنگ کنه. به راستی چرا ما آدما انقدر رو عشقمون حساسیم ؟ میترسیم از دستش بدیم ؟ اون عشق اگر اونقدر که فکر میکنیم واقعی بود آیا واقعا از بین میرفت که ما ازش بترسیم حتی ؟ کاش همچی طبق برنامه ای که توی مغزم بود پیش میرفت. عشق روند من رو به کل تغییر داد. این روند زیبایی هست نه تا وقتی که بفهمم عشقم با یک پسر دیگه ارتباط داره :) و اونم به من نمیگه و مخفی میکنه و ازین میترسه بهم بگه و دلخور بشم.
عاشق شدنم برای شما هیچ اهمیتی نداره بهتره یکم راجب افکارم به بعضی آدما بگم. و بگم از چه آدمایی بیشتر خوشم میاد. من از آدمای دروغگو خوشم نمیاد. مثلا یک کاریو انجام میدم و یک فرد میاد میگه Wowwwwww عالی بود دمت گرم داداش. ولی توی دلش یه حس دیگه داره به کار من :) تو این قسمت از کسی که میاد میگه ریدی با این کارت بیشتر خوشم میاد و حال میکنم باهاش. چون اون باعث پیشرفتم میشه و اون ادم دروغگو من رو ثابت نگه میداره.
الانم که دارم این متن رو مینویسم عشقم انتظار داشت باهاش کلی صحبت کنم . اما من ترجیع دادم یکم تنها باشم و از تنهایی خودم برای فکر کردن به برخی موضوعات استفاده کنم :) الان ساعت 12 و 42 دقیقه صبحه که دارم این پیام رو مینویسم. این در واقع مینی پارتی بود که میدونم هیچ جذابیتی براتون نداره اما خواستم ادامه بدم داستان رو و جرقه ای زده باشم برای ادامه داستانم