سلام :) اولا بخاطر تاخیر بزرگی که توی داستانم داشتم معذرت میخوام و یکی از علت هاش این بود که درگیر مسائلی بودم. و برای اینکه بخوام تو این وضعیت ها داستانم رو ادامه بدم ترجیع دادم وقتی اینکارو بکنم که یکم ذهنم از نظرات مختلف آروم تر باشه. شایدم گاهی پیش خودم فکر کردم که این چیزایی که دارم براتون تعریف میکنم قراره به چه جاهایی برسه که قراره بگم ! منظورم حقیقت هایی هست که برام اتفاق افتاده. بحرحال هرکی مرز هایی برای خودش داره و ممکنه نخواد اونارو هیچوقت برای هیچ شخصی به زبون بیاره. اما من خودم رو در دنیایی ناشناس توصیف میکنم. دنیایی پر از پرواز حقیقت های غیر قابل کشف. من ترجیع میدم همچیو بگم. بدون ذره ای تغییر و کمبود. بنظرم تنها چیزی که از آدم بعد مرگ میتونه باقی بمونه تموم اون چیز هایی هست که یک انسان میتونه بعد مرگ ازش بجا بمونه. من ترجیع میدم همچی زندگیم رو تعریف کنم تا وقتی مردم خاک نشه تو قبر. برای همین هم رفتم سمت موسیقی. که چیزایی که نمیتونم تو واقعیت به مردم بگم رو توی اون بیان کنم.
وقتی 14 سالم شد. به اطرافم نگاه میکردم. دورم پر شده بود از دوستایی که فقط همکلاسی بودن و صرفا جهت اینکه همکلاسی بودیم بهشون میگفتم دوست. در واقع اونا دوست نبودن. بنظرم اونا فقط توی بازه زمانی 3 یا 4 ساله دوست من بودن.چون بحرحال مطمعن بودم اونا تو همون بازه زمانی به من نیاز دارن.و بعد جدا شدنمون دیگه تموم. هیچ رفیقی وجود نداره. برای من واژه دوست معنی نداره. چون هیچ اعتقادی به هیچ بشری که بخواد دوست آدم بشه ندارم. بنظر خیلی هاتون داستان های من تخیلیه و ساخته ذهن سیاهیه :)
شاید بگین من چه آدم مضخرفی ام که چنین فکری راجب دوستام دارم. ولی این حقیقتیه که برای من اتفاق افتاد و داره میوفته. بیشتر دوستام اصن دوست نیستن. از نظر شما شاید اینکه یکی باهاتون باشه بهش بگین دوست. ولی معنی دوست واسه من یچیز دیگست.
دوستانی که من داشتم صرفا دنبال این بودن که براشون کارایی که در توان خودشون نبود رو انجام بدم. در صورتی که قبلش اونا واسم هیچ کاری انجام نمیدادن و حتی حاضر نبودن به درد دل های من گوش بدن. یکیشونم وقتی دردل هامو شنید رفت واسه کل کلاس تعریف کرد و همه منو مسخره میکردن. آخه میدونی ؟ من اون لحظه ای که دارم درد دل میکنم واقعا همچیو میگم . اشتباهم همین بود که به کسایی اعتماد میکردم که ارزششو نداشتن. شایدم برای همین اتفاقات کوچیک بود که تصمیم گرفتم همیشه تنها باشم و باهاش کنار بیام. قطره قطره لیوان من پر شد و حس کردم کم کم لبریزم. تاحالا شده واسه کسی پیام بزرگی بنویسی و پشیمون بشی و پاکش کنی ؟ و ارسالش نکنی ؟ تازه الان که تلگرام قابلیت حذف پیام هم گذاشته :). خب راستش من چنین دسته ای نیستم. و پیامم رو در کل ارسال میکنم. یکی از بدی های منم همینه. خیلی آدم رکی ام.
گاهی اوقات فامیلایی که 3 سال یک بار هم نمیبینمشون بهم پیام میدن و دنبال حل شدن مشکلات کامپیوتریشونن. و وقتی که مشکلشون رو حل میکنم دوباره میرن روی حالت Hide تا وقتی یه مشکل جدید براشون ایجاد بشه. مامانم همیشه بهم میگه تو کسخلی :) البته اون راست میگه . من فقط برای اینکه تنها نباشم سعی میکنم دنبال کارای گروهی باشم و بیشتر مواقع ام جاهایی که به ضررم بود کاراشون رو انجام میدادم. رابطه من با تنهایی مثل یک فرد سیگاری با سیگاره. تنهایی رو دوست دارم . در عین حال دوستم ندارم تنها باشم .
وقتی کار یکیو انجام بدی و ازش خوشت میاد تورو به دوستاشم معرفی میکنه. اما من برای همه رایگان کار میکردم. برای همین وقت انجام دادن کار های همه رو نداشتم. یه مدت که تازه داشتم هک رو کار میکردم تلگرام من پر شده بود از کسایی که میخواستن رل هاشون رو هک کنن تا ببینن بهشون خیانت میکنن یا نه. دروغ چرا بعضیاشون رو انجام دادم. من خیلی کارهای بدی کردم که اگه زمان برگرده به عقب هیچکدومش رو تکرار نمیکنم.
نمیدونم اینو واستون تعریف کردم یا نه. اما یبار دوستم جیمیلشو داد گفت اگه هکش کنی واقعا بهمون ثابت میشه تو هکری و میتونی این کار هارو انجام بدی. منم ازونجایی که اونجای ذهنم خیلی ور میرفت باهام که هر طور شده هک کنمش رفتم سراغ اینکه هکش کنم. اما اون موقعی که دوستم چنین چیزیو ازم درخواست کرده بود متاسفانه این چیزارو بلد نبودم /: برای همین رفتم سراغ شماره موبایلش. به محض اینکه شماره موبایلشو زدم به راحتی رمز باز شد. فرداش رفتم رمز جیملشو بهش دادم و کل مدرسه رو پر کرد ازینکه من تونستم جیمیلشو هک کنم. ناظم و مدیر و مدرسه و معلما دیگه همه میدونستن من کی ام. در صورتی که هیچکاری نکردم ! فقط یه حدس ساده بود که حتی بهش هک هم نمیگن. یه معلم هم در همین حین اومد یقه منو گرفت گفت احساس میکنم چند روزی یکی گوشی منو هک کرده اگه بفهمم تو اینکارو کردی میبرمت جایی که هیچوقت کسی پیدات نکنه. یعنی به طور حتم منو تحدید کرد. منم هرچی بهش گفتم من اینکارو نکردمو نمیکنم تو کتش نمیرفت. توی همون سال هام رفیقای مضخرف و چرتی داشتم و فقط دنبال این بودم هرچی سریع تر اون دوران هم بگذره و ازون مدرسه گورمو گم کنم.
یبار برگشتم خونه و دیدم مامانم داره گریه میکنه. ازش پرسیدم مامان چه اتفاقی افتاده ؟ و گفت از مدرست زنگ زدن و گفتن سایتشون هک شده و انداختن تقصیر تو و پلیس بردن الانم بابات اونجاست. من تعجب زده رفتم سمت مدرسه. دیدم بابام داره صحبت میکنه با یک مردی که لباس فتا تنش بود. به راستی که همه فکر میکردن این کارمن بوده و صرفا جهت اینکه خودمو نشون بدم اینکارو کردم. مدییر مدرسه ام ازون جایی که خیلی از من بدش میومد با کمک اون معلمم رفته بودن درجا زنگ زده بودن پلیس بدون یکذره تحقیق کردن.
کاری که مربوط به من نبود تقصیر من شد. و پدرم با صحبت درستش کرد و قرار شد دیگه هیچوقت سمت هک نرم. با اینکه اون کار هیچوقت کار من نبود.
ازون روز به بعد. بعد دو سال به محض اینکه سیستم عامل لینوکس رو باز میکردم و توی محیط ترمینال کدی مینوشتم تا Script های پایتونمو تست کنم. مادرم فکر میکرد باز دارم هک انجام میدم و زنگ میزد به پدرم /:
ازون مدت به بعد یجورایی از هک ترس داشتم و میترسیدم انجام بدمش. خیلی موقع ها با پدر مادرم صحبت میکردم راجب اینکه هک یه نوع شغله و فقط دزدی نیست. و میشه کارای مثبت هم باهاش انجام داد و صرفا یک هکر یک مجرم رایانه ای نیست. کم کم قانع کردمشون
جوری که دیگه بهم گیر نمیدادن.
اما این واسم تجربه شده بود که دیگه برای کسی خودمو تعریف نکنم و به هیچکس نگم میتونم کارای هک انجام بدم. و هرکی ام میومد تلگرامم تا براش هک انجام بدم رو بهش میگفتم شرمنده دیگه نمیتونم انجام بدم این کار هارو.
حتی هنوز که چندین سال ازون ماجرا میگذره هستن کسایی که پیام میدن فلان کس رو براشون هک کنم. البته فکر میکنم از نظر اونا هک یک دکمس فشار میدی طرف هک میشه :)
ارادت. علیرضامیر
instagram = alirezamir
telegram = alirezamir