یه شنبهی خیلی معمولی از خواب بیدار میشی و و گوشیت و برمیداری و خیلی یهویی غرق دنیای بیانتهای اسکرول (scrolling) و بالا زدن صفحهی موبایلت میشی.
عمهت قرمهسبزی پخته، دخترخالهت عقد کرده، پسر داییت داشته با رفیقاش نوشیدنی میزده، خواهرزادهت شکست عشقی خورده، و عموت هم تمام خبرهای روز رو برات فوروارد کرده توی دایرکت و کلی اطلاعات دیگه.
و قبل از تمام اینها خودت یه استوری از صبح غمانگیز و پر از افسردگی شنبت استوری کردی و تمام احساساتی که داره اذیتت میکنه و رو با یه آهنگ از هایده سعی میکنی انتقال بدی و ... .
بدون اینکه حتی متوجهش بشی، تو تقریبا اکثر اطلاعات و احساسات شخصیت رو با کلی آدم که حتی خیلیهاشون رو نمیشناسی توی تقریبا چند دقیقه و حتی قبل از قهوهی صبحت، به اشتراک گذاشتی، شاید این اطلاعات بیشتر از تمام چیزهایی باشه که مادربزرگت توی یک ماه به اطرافیانش میتونست بگه.
اکثرشون متاسفانه، غمانگیز هم هستن و در مواقع خیلی خیلی محدودی مفید.
این مقدار ورود و خروج اطلاعات، این درجه از بهاشتراکگذاری از زندگی شخصیمون انقدر عادی شده که دیگه انگار حتی متوجه کاری که داریم میکنیم هم نیستیم. بهنظر هم خیلی رفتار بیضرری میاد، اما تازه اول مسیرِ درک پیامدهای روانی، اجتماعی، و احساساتی این روند هستیم.
از نقاشیهای روی غارها گرفته تا داستانهای شفاهی اجداد خودمون، ما همیشه درحال پیدا کردد یه راه و روشی برای بیان تجربههای خودمون به بقیه بودیم. اما سوشالمدیا این ضرورت رو بهطور بیسابقهای افزایش داده. طوری که فقط با چندتا کلیک ساده روی صفحه موبایلمون، میشه اطلاعات و افکار خودمون رو در صدم ثانیه با صدها و بعضا هزاران آدم دیگه بهاشتراک بذاریم. این موضوع چیزیه که عملی شدنش تا همین چند دههی قبل، حتی به مخیلات انسان هم نمیرسید.
همونطور که میگن، قدرت زیاد مسئولیت زیادم میاره. و اگه بخوایم رک بگیم — خیلیامون آمادهی این مسئولیت نیستیم. خودمونو از هم میپاشیم، تو افکار منفی میچرخیم — و بعدش هم دوباره تو همین چرخش میافتیم. نمیدونیم چطوری یا کِی باید متوقف بشیم.
توی دنیای قبل از تکنولوژی، حریم خصوصی اهمیت خیلی خیلی ویژهای داشت، جدای از اون، برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات هم باید زحمت زیادی میکشیدی، یا کتاب مینوشتی، یا نامه، یا میرفتی حضوری توی یهجای عمومی حرف میزدی. حقیقتا، ما باید بهطور جدی تصمیم به بهاشتراک نذاشتن بگیریم، به خاموش کردن آتیش تند پست گذاشتن، به نگه داشتن این تجربیات و افکار برای خودمون.
البته که این بازگشت و رنسانس عملی پیامدهای خودش هم داره. وقتی اشتراکگذاری به عنوان اصل و یک کنش غریضی شناخته شده، طبعا ما هم بدون هیچ فکری انجامش میدیم، ارتباطاتمون رو با جریان پیوستهای از دادههای شخصی پر میکنیم، و اگرچه که خیلیهاشون هم ضرری نداره، اما بیاید قبول کنیم که بخش زیادیش قسمتهای تاریکی از ذهن و زندگیمونه، از ترسهامون و افکار پریشونمون.
روابط عاطفی بخاطر یه استوری اینستاگرام و یه ریپلای توئیت سست میشه یا کلا به هم میخوره، آبروی آدم سر یسری آپدیتهای مریضگونهی شخصی از دست میره. و اینا هیچکدومش سناریوهای فرضی نیستا، کلی آدم هستن که بخاطر بیش از حد انتشار دادن زندگی شخصیشون دارن ترد میشن، متهم میشن و زندگیاشونو از دست میدن.
و ریسک این کار همیشه هم معطوف بهغیر نیست، وقتی همیشه داریم برای یه جمعیت نمایش بازی میکنیم و تجربیاتمونو برای نمایش عمومی میچینیم، درواقع کم کم داریم از خودمون دور میشیم.
دربارهی آخرین باری که بهصورت معناداری یک چیزی رو تجربه کردید فکر کنید! حتی شده برای چند لحظه که فقط یادتون بیاد... ولش کن اصلا، آخرین آتیشبازی چهارشنبهسوری رو در نظر بگیر، همون موقع گوشیتو برنداشتی که یه عکس ازش پست یا استوری کنی؟؟ و اون کار گذاشت که از خود آتیش و خود اون روز لذت ببری؟ یا همهش دنبال یه آهنگ خوب و یه کپشن مناسب و دو بیت شعر از خیام براش بودی؟؟
این چیدمان پیوستهای که ما داریم از ویترین زندگیمون در اختیار عموم مردم میذاریم، نتیجهی خطرناک و بدون بازگشتی داره. ما دیگه تجربیات رو به خاطر ارزش واقعیشون نمیسنجیم — فقط به خاطر این که تا چه حد قابل اشتراک گذاشتن هستن براشون ارزش تعیین میکنیم. زندگیمونو بر اساس این که از نگاه بقیه چطوریه قضاوت میکنیم، نه بر اساس احساسی که خودمون نسبت بهش داریم.
و راه حل تمام اینها خیلی سادهتر از چیزیه که فکرشو میکنید: شروع کنید به خاطره نویسی.
خاطرهنویسی قطعا کار جدیدی نیست، مردم سالها و قرنهاست که دارن خاطرهنویسی میکنن. اما توی عصر اشتراکگذاریهای بهنهایت و تمومنشدنی، خاطرهنویسی به خودی خودش اتفاقا میتونه در جهت حفظ حریم شخصی و یه انتخاب درست برای نگهداشتن افکارمون برای خودمون، یه حرکت رادیکال هم باشه.
میشه به دفترچه خاطرات به عنوان یه سوشالمدیا شخصی نگاه کرد، جایی که فقط خود شما دنبالکنندهش هستید. دقیقا مثل اپهای مختلف جایی که بشه افکارمون رو بازنشر کنیم، با این تفاوت که دیگه خبری از قضاوت شدن و تلاشی برای تظاهر کردن یا ریسکی برای بهخطر افتادن نیست.
من خودم، خاطراتمو حدود دوسال هست (خودم هم دیر شروع کردم) که توی یه فایل وورد، مینویسم، هر روز (بعضی اوقات یه گپی هم میافته) حدود ۲۰۰ کلمه، بعضی اوقات هم حرف برای گفتن با خودم بیشتر دارم و چند صفحه مینویسم.
توی همچین حالتی، من کاملا خود خود خود خودم هستم، بدون ترس از کسی، درمورد هرچی که بخوام مینویسم، از کارم و دردسرهاش و آدما، از نگرانیهام، از ترسهام و خاطرههایی که تعریف کردنی نیستن، از تعریفم نیبت به دنیای اطراف و عقایدم. خیلی اوقات چیزای بامزهای میشه، خیلی اوقات ناراحت کننده، اکثر اوقات هم خیلی جدی.
این آزادی برای اصیل و واقعی بودن بهشدت آزادی بخش و روشن کنندهست. من میتونم روند تجربیاتم رو بسنجم، افکارم رو عمیقتر درک کنم و احساساتم رو بفهمم، بدون اینکه بخوام ابائی از نگاه جامعه نسبت بهشون داشته باشم. این شرایط به من اجازه میده که راحتتر زیست کنم، رشد کنم و از اشتباهاتم درس بگیرم، و همهی اینها به دور از افکار و انتقادات مردمه.
خاطرهنویسی به من این فرصت رو میده که دپامین مزخرف چرخهی ناتموم سوشالمدیا رو آزاد کنم. وقتی یه پستی توی مدیا میذارم، همهش باید نگران کامنت و لایک مردم باشم و ارزشیابیم رو طبق اون انجام بدم. این دقیقا مثل یه حباب برای دپامین میمونه و که توی یه چرخه گیر کرده، بعد پست کردن یه عکس یا ویدیو مدام باید بری ببینی مردم چی میگن، چندتا لایک خورده، چند نفر دیدنش، کمتر شده یا بیشتر، و این چرخه تمومی نداره و اون حس آزادی و رضایت به شما دست نخواهد داد.
نوشتن یه مدل دیگهای از رضایت رو بههمراه داره. خبری از فیدبکهای سریع و ارزشگذاریهای خارجی نیست. به جاش پاداش کار از خود نوشتن میاد، از شفافیت و روراستیای که موقع نوشتن بهدست میاریم، از بازخورد و مواجهی خودمون با خودمون.
این یه نوع رضایت آرومتر و ظریفتره. و همین خیلی اهمیت داره.
خارج شدن از لوپ سوشالمدیا و اشتراکگذاری و وارد شدن به دنیای خاطرهنویسی شخصی کار آسونی نیست، مخصوصا که ما یجواریی به رضایت آنی مدیا و فیدبکهای همیشگیش عادت کردیم. برای هم اوایلش ممکنه نوشتن برای خودتون یکمی حس تنهایی بهتون بده، مثل داد زدن توی خلاء.
این تنهایی هدف اصلی این کاره. توی اقیانوسی از روابط، حواسپرتیهای تموم نشدنی، ما به این تنهایی و فردیت نیاز داریم، به اینکه به افکار خودمون گوش بدیم، به صدای درونمون، بدون هیچ حواسپرتی و لایک و کامنتی.
البته حواستون هست که من راجعبه کنارگذاشتن سوشالمدیا صحبت نمیکنم، شغل خود من وابستگی شدیدی به این اپها داره. همینطور خیلی از شماها، اتفاقا میتونه جایی برای روابط خوب باشه. چرا که نه، خیلی هم خوبه.
منظور من اینه که نباید تبدیل به بهونهای برای ابراز تمام افکار و احساسات شخصیمون باشه، بالاخره ما باید یه قسمتی از خودمون رو برای خودمون هم نگه داریم دیگه.
یا بهعبارت دیگه، همونقدر که به سوشالمدیا سر میزنید، همونقدر هم وقت برای دفتر خاطراتتون بذارید.
بهجای اینکه همیشه درمورد یه روز کاری ت**ی پست بذارید، همونو تبدیل به یه خاطره توی دفترتون کنید. یا بهجای اینکه دقیقه به دقیقهی تعطیلاتتون توی شمال و کیش و استانبول رو چپوراست بذارید توی اینستاگرام و توئیتر، وقت بذارید راجعبه احساساتتون و جنبههای مختلف مسافرت بنویسید. باورتون نمیشه که چقدر قراره بعد از هر نوشته حس خوبی داشته باشید. بهشکل عجیبی اینکار به درک عمیقتر و معنادار بودن تجربههای زندگیتون کمک میکنه. لازمم نیست ثانیه به ثانیه زندگیتون رو با جزئیات بنویسید، قراره یه روزنویس ساده باشه، که تنها مخاطب و فالوورش خود شمایید.
توی دنیایی که دیده شدن رو به حریم شخصی ترجیح میده، انتخاب اینکه زندگی خودمون رو برای خودمون نگه داریم یه حس مبارزه به آدم میده، توی این فضا، خاطرهنویسی میتونه یه پانچ محکم بهصورت ابتذال مدرنیته باشه.
یچی تو مایههای بازپسگیری آگاهانهی حقوق شخصی، حق برای خودمون فکر کردن، برای خودمون تجربه کردن و برای خودمون زندگی کردن.
مطمئن باشید کار ارزشمندیه، حتی اگر نتیجه زودرس نداشته باشه.