امید ملک ملقب به صفیر، یکی از رپکنها و فعالان جریان رپ فارسی است که به عقیده برخی، آثارش دارای مفاهیم سنگین و طرز بیان پیچیدهای است که گاهی برای مخاطب گیجکننده و غیرقابل فهم میشود. البته خود او این موضوع را رد میکند و معتقد است که آثارش در راه تجربه و کشف هستند و وقت آن شده که رپ فارسی فضاهای جدیدی را تجربه و پیوندهای جدیدی برقرار کند. صفیر یکی از هنرمندانیست که آثارش سرشار از آرایههای ادبی، ارجاعات به موضوعات مختلف هنری، تاریخی، ادبی و فرهنگ عامه و گاهی فولکلور است و به همین دلیل برای برقراری ارتباط هرچه کاملتر با آثار این هنرمند، باید در زمینههای مربوط به مطالعه و تحقیق پرداخت.
یکی از زمینههایی که در آثار او همواره مورد توجه بوده، ادبیات و به ویژه ادبیات نمایشی است که در نحوه بیان و ارجاعات او نقش پررنگی ایفا میکند. صفیر دانشجوی رشته ادبیات نمایشی هم هست و بخشی از این توجه ناشی از همین موضوع است. حتا لقبی که این هنرمند برای خود برگزیده یک واژه نمایشی است! «صفیر» به معنای سوت است و در نمایش ایران به ابزار سوت مانندی گفته میشده که صداپیشه شخصیتها در خیمهشببازی به دهان میگذاشته و باعث تغییر صدای او به صدای جیغ مانندی میشده است. جیغی که برای بسیاری از ما آشنا و تداعیگر «مرشد» و «مبارک» است.
شاید مهمترین دلیلی که باعث به وجود آمدن دیدگاه پیچیده بودن و سنگینی آثار صفیر بین مخاطبان رپ فارسی شده، ارتباط برقرار کردن آثار او با موضوعاتی خارج از جریان رپ فارسی است که مسلما مخاطبان رپ فارسی اطلاعات محدود و نسبتا کمی در این موضوعات دارند. ما در این مقاله قصد داریم با پرهیز از تفسیر و پرگویی، به بررسی ارجاعات آثار این هنرمند به ادبیات نمایشی و برخی آثار هنری بپردازیم تا به عنوان یک مخاطب فعال، دین خود را به جریانهای نو و مثبت ادا کنیم و قدمی هرچند کوچک در راستای افزایش آگاهی مخاطبان رپ فارسی برداریم.
ارجاعات به ادبیات نمایشی
نمایش ایران، هنری عقدهدار است که در طول تاریخ به شدت سرکوب و تحقیر شده و از دربار و مذهبیون گرفته تا مردم و حتا ادبا و علمای قدیم، سنگهایی جلوی پایش انداختهاند و آن را هنر نمیدانستد. گونههای نمایشی ایران با همین تحقیر و بیاعتنایی تکامل یافت و این عقده و داستانهای پشتش به کالبد شخصیتها و واژههایش تزریق شد. بنابراین وقتی سخن از یک شخصیت، گونه و حتا ابزار نمایشی به میان میآید، به سرگذشت یک سرزمین، به تحقیر یک هنر و به یک استبداد و انحصار تاریخی اشاره دارد و صرفا یک واژه نیست. استفاده از واژهها و مفاهیم نمایشی در جهت گرفتن کارکرد فرمی و محتوایی در آثار صفیر به وفور دیده میشود. مهمترین نمونههای این ارجاعات موارد زیر است:
-در قطعه جهانگیر به دو ارجاع برخورد میکنیم. اول قسمتی که میگوید:«عقده کرده اُد» و دیگری:«رو پیشونی داغ تریاک چه به مجلس بقال و رقاص؟»
قسمت اول به نمایشنامه «اُدیپ شهریار» و نظریه روانکاوی «عقده اُدیپ» که توسط زیگموند فروید مطرح شد، اشاره میکند. نظریه عقده اُدیپ فروید، تمایل عاطفی فرزند پسر را در تصاحب مادر که حس رقابت با پدر را در او به وجود میآورد را عنوان میکند. دلیل نام این نظریه شباهت مفهوم آن با سرگذشت قهرمان نمایش اسطورهای «اُدیپ شهریار» اثر سوفوکل، تراژدینویس یونان باستان است. این نمایش درباره کشمکش انسان و تقدیر است. تقدیر قهرمان این نمایش کشتن پدر و همبستری با مادر خویش است. پدر و مادر او که از این امر آگاهند نوزادشان را به چوپانی میسپارند تا او را بکشد. چوپان او را نمیکشد و او را به چوپان دیگری میسپارد و اُدیپ بزرگ میشود و به تقدیر شومش گرفتار میشود و در نهایت خود را کور میکند. در قطعه یاسین نیز به این موضوع اشاره شده است:«با دوتا چشم کور اُدیپ شهریار، میشه اَدیب با کیف کوک»
قسمت دوم احتمالا به یکی از نمایشهای شادی آور ایران به نام «بقالبازی» اشاره میکندکه از زیرمجموعههای گونه نمایشی تقلید به حساب میآید. بقالبازی در زمان قاجار هم در دربار و هم بین مردم اجرا میشده و گاهی در بین نمایش انتقادههای تند و زنندهای به طبقه اشراف وارد میکرده. این نمایش به دلیل علاقه مردم و بداهه بودن آن(مدرک مکتوبی برای محکومیتش باقی نمیگذاشت)، توانست بر مفتشهای دولتی غلبه کند و کار خود را ادامه دهد. صفیر بیتفاوتی مسئولین مملکت را(که سیاهی روی پیشانی را به عنوان نماد آنها استفاده کرده است)نسبت به مردم(که بقالبازی نماد آنهاست) با یک ارجاع برون متنی توصیف میکند.
-قطعه سیاه هیچوقت گریه نکرد به وضوح به شخصیت «سیاه» که یکی از مهمترین شخصیتهای نمایش ایرانی است اشاره دارد. سیاه در انواع نمایشهای ایرانی به اشکال مختلف حضور داشته است. یک نوکر سادهدل و مطیع و در عین حال زیرک است که میخواهد دل اربابش را به دست بیاورد و با او ارتباط برقرار کند، اما ارباب همیشه از بالا به او مینگرد و با او بدرفتاری میکند و «سیاه» در این امر ناکام میماند. این ناکامی با زبان بذلهگویی سیاه و مسخرگیها و نیش و کنایههای زهردارش به ارباب پاسخ داده میشود. او در عین سادگی و شوخ بودن، گاه حرفهای حکیمانهای هم میزند. در کل شخصیتی دوگانه است. سیاه میرقصد، مسخرهبازی در میآورد. آواز میخواند، کتک میخورد، تحقیر میشود اما گریه نمیکند. این قطعه مدام با جملاتی نظیر: «برقصون عروسک خیمه شبم»، «سیاه میخواست بشه آبی»، «زبونم زبون سرخ» و... بین شخصیت نمایشی «سیاه» و شخصیت واقعی «کارگر» ارتباط برقرار میکند و با ترکیب این دو به یک همذات پنداری بین سیاه و کارگر دست میابد. این شخصیت از ایران باستان تا به حال در نمایشهای مختلف مانند میرنوروزی، کوسهبرنشین، تختحوضی، تقلید و خیمهشببازی با نامهایی همچون «سیاه»، «نوروز»، «مبارک»، «حاجی فیروز» و... حضور داشته و به مرور تکامل یافتهاست.
-قطعه کلاغ هم دو ارجاع به نمایش دارد. یکی «بشین به دیدن تیاتر پوچی، بازیگر منم لوطی» و دیگری:«فلک لعبتباز»
تئاتر پوچی یا تئاتر ابزورد یکی از جریانهای تئاتر اروپا پس از جنگ جهانی و گذر از نازیسم و فاشیسم بود که به طور کلی به مفاهیمی مثل عدم ارتباط، ناتوانی انسان، پوچ و مسخره بودن زندگی و... میپرداخت. پس از گذر از دو جنگ جهانی و کشمکشهای خونین سیاسی، اروپا به ناامیدی رسیدهبود و این ناامیدی و پوچی در آثار ابزورد نمایان شد. در ایران به بازیگران نمایش یا معرکهگیرها در زمان قدیم لوطی گفتهمیشد. به نظر میرسد صفیر با ترکیب تئاتر ابزورد اروپا و لوطی ایرانی میخواهد مفهومی را برساند.
دومی به یکی از رباعیات خیام ارجاع داده میشود:
ما لعبتکانیم وفلک لعبتباز/از روی حقیقتی نه از روی مجاز
بازیچه همی کنیم بر نطع وجود/ اُفتیم به صندوق عدم یکیک باز
استفاده واژههای لعبت، لعبتباز و صندوق در این رباعی یکی از اسنادیست که نشان میدهد نمایشهای عروسکی از زمانهای قدیم در ایران وجود داشتهاست. به شخصی که عروسکها را از پشت پرده هدایت میکرده لعبتباز یا استاد میگفتند. همچنین بعد از هر نمایش عروسکها به صندوق مخصوص برمیگشتند. البته صفیر از بار مفهومی این رباعی استفاده کرده، نه جنبه تاریخی آن.
ارجاعات به سایر آثار هنری
-با توجه به فضای قطعه عاشقالدونی، به نظر میرسد نام این قطعه اشارهای به یکی از داستانهای کوتاه غلامحسین ساعدی به همین نام داشته باشد. فیلم دایره مینا از داریوش مهرجویی نیز بر اقتباسی از همین اثر است. همچنین «آرمان ساختگی پریبلنده و شهر نو» در این قطعه اشاره به محله شهرنوی تهران و فاحشهای به اسم پریبلنده دارد که در قبل از انقلاب در این محله فعالیت میکرد. پری بلنده پس از انقلاب به همراه چند تن دیگر اعدام شد. او در ادبیات عامیانه به یک نماد تبدیل شد و نویسندگانی مانند هوشنگ گلشیری و اکبر رادی نیز از او در آثارشان نام بردهاند.
-امید صفیر از اشعار و موسیقیهای عامیانه و قدیمی نیز در آثارش استفاده کردهاست. اما با تغییراتی با آنها بازی میکند. در قطعه دیدبان از شعر معروف احمد شاملو استفاده کرده و با ایجاد تغییراتی، فضایی جدید در چهارچوب همان ریتم قدیمی به وجود آورده. در قطعه کلاغ گویی مرغ سحر(تصنیف قدیمی ایرانی که به بازتاب ناامیدی بعد از شکست انقلاب مشروطه است) به خاک نشسته:«مرغ سحر خوابید زیر خروس خوشپر». در فکاهی با شعر سهراب سپهری و موسیقی مهستی و در یاسین با شعر گلچین گیلانی بازی میکند. آرمانهای قدیمی در آثار صفیر بر هم میخورد و با جایگزینی واژهها و مفاهیم مدرن ضربهای به مخاطب میزند.
-یک نمونه دیگر از ارجاع بخ سایر آثار هنری، در قطعه فکاهی است:
«زوزه بکش از خوشحالی مهندس، شیهه باش تو گلوگه ینجه زار تا رسمت کنه محصص»
در این قسمت به یکی از نقاشیهای بهمن محصص، نقاش معاصر ایرانی که از پیشگامان مدرنیسم در ایران به شمار میرود اشاره میشود. این نقاشی که «فیفی از خوشحالی زوزه میکشد» نام دارد از مهمترین آثار محصص محسوب میشود. بهمن محصص از مرموزترین و عجیبترین هنرمندان ایرانی بود. در نقاشیهای او انسان با هیبتی بیتناسب، بیتحرک، افسرده و بدنهای عضلانی نشان داده میشود. حتا طبیعتهای بیجان او هم احساس عجیب و بکری را به مخاطب منتقل میکنند. رنگهای بیروح، سکون، هیکلهای بدون صورت و خطوط محو شده و نامنظم از ویژگیهای آثار محصص است.
****
منابع برای مطالعه بیشتر:
نمایش در ایران/ بهرام بیضائی
سرگذشت نمایش در ایران/ رضا آشفته
گهواره و گور/ غلامحسین ساعدی
مستند «فیفی از خوشحالی زوزه میکشد»/ میترا فراهانی