a.rockab
a.rockab
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

تبدیل به کتاب شده‌ام

گاهی فکر می‌کنم شاید من هم تبدیل به یک کتاب شده‌ام. امروز داشتم گذشته‌ها را مرور می‌کردم. همین‌طور در زمان عقب رفتم. رفتم و رفتم تا به ابتدای کتابفروش شدنم رسیدم. به زمانی که دور میدان امام حسین و میدان بهارستان کتاب بساط می‌کردم. به روزی که برای مصاحبه استخدام به کتابفروشی بزرگی در خیابان انقلاب رفتم. به روزهایی که در میان کتاب‌ها غرق می‌شدم. طوری که یادم می‌رفت نهار بخورم و وقتی متوجه می‌شدم که گرسنگی بهم فشار می‌آورد. روزی یازده ساعت میان کتاب‌ها بودم. سال‌ها از آن روزها گذشته و امروز وقتی روزها و سال‌ها را مرور می‌کردم با خود گفتم چه زمان مفصلی را در میان کتاب‌ها سپری کرده‌ام. به این فکر کردم که چقدر در میان کتاب‌ها فِر خورده‌ام. هر روز، صبح تا شب. چه تاریخچه مفصلی دارد بودنم در میان کتاب‌ها. داشتم فکر می‌کردم این همنشینی طولانی چه تأثیری بر من داشته است. نه در زندگی‌ام، نه، در خود من. داشتم به تغییرات ممکن فکر می‌کردم. به تغییرات ماهیتی. شاید تبدیل به کتاب شده‌ام. یا حداقل رفتارهایی شبیه رفتارهای کتاب‌ها پیدا کرده‌ام. شبیه کتاب‌ها شده‌ام. می‌گویید مگر کتاب‌ها رفتار دارند؟! مثلاً ساکت می‌روم گوشه‌ای می‌نشینم و تا کسی پیش نیاید و مرا ورق نزند، کاری به کار کسی ندارم. این صرفاً مثالی برای درک رفتار کتاب‌ها بود. امروز واقعاً به این فکر می‌کردم که شبیه کتاب‌ها شده‌ام. درست‌تر این است که بگویم داشتم بررسی می‌کردم که چقدر شبیه کتاب‌ها شده‌ام. این موضوعی است که امروز تازه و برای اولین بار فکر مرا متوجه خود کرده است و قطعاً در ادامه بیشتر درباره‌اش تأمل و پژوهش خواهم کرد. من چقدر شبیه کتاب‌ها شده‌ام؟!


#خاطرات_روزانه_یک_کتابفروش

۲۲ فروردین ۱۳۹۹


کتابمطالعهکتابفروشیمن
علی رکاب هستم، یک کتابفروش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید