a.rockab
a.rockab
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

دلتنگی

مقدمه نمی‌چینم، پیچیده‌اش هم نباید کرد.

یعنی نمی‌توانم پیچیده‌اش کنم.

اگر این فرضیه را بپذیریم که ما آدم‌ها را بنابر خاصیت آیینگیِ آن‌ها دوست داریم و جذبه و میل ما نسبت به آن‌ها بر همین اساس است؛ دلتنگی طور دیگری تعریف می‌شود.

می‌توانم مفصل بنویسم، هزاران کلمه.

اما معتقدم در این باب، موضوع مثل یک کپسول درون خود شما گسترده شده و نه تنها وجودتان را فرا خواهد گرفت بلکه از آن لبریز خواهد شد.

پس مختصر عرض می‌کنم:

ریشه دلتنگی شما، غیبت یا نبود دیگری نیست.

ریشه‌اش در جدایی و فاصله ملاقات با خویشتن است.

نمی‌توان گفت که دلت برای خودت تنگ شده است.

البته که این گفته هم غلط نیست.

ولی درواقع از نبودن خودت دلتنگ شده‌ای.

دلتنگی‌ات را جدی بگیر

دلتنگی‌ات را محترم بشمار، پاس بدار

مقدسش بدان

و بجوی دلتنگی‌ات را

در خلوت اشیاء

در سکوت باد

در آبی آسمان

در طراوت برگ

و جاری رود

و البته دلتنگی‌ات را

برای آدم‌ها

برای آن‌ها که روزی بوده‌اند و اکنون نیستند

دلتنگ باش

عبور کن

خودت پُل باش

بر خنکی موج‌هایی که از دوردست‌ها آمده‌اند

و به بی‌کرانگی خواهند پیوست

و در دلتنگی‌ات متولد شو

لحظه به لحظه


علی رکاب هستم، یک کتابفروش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید