کتابفروشی رفقای خاص و ویژه زیادی برایم به ارمغان آورده است. رفقایی که از جنس کتابها هستند. شاید جای هرکدام در یکی از قفسههای کتابفروشی خالی باشد. یکی از این رفقا محمدعلی محمدی است. یکی از قدیمیترین مشتریهای بنده که حالا دیگر تبدیل به یک رفیق تمام عیار شده است. محمدعلی در هیچکدام از قفسههای کتابفروشی جای نمیگیرد. به خاطرش باید یک عنوان به قفسههای کتابفروشی اضافه کنم. قفسهای با عنوان محمدعلی محمدی. امروز وقتی یکی از همکاران تگ یکی از قفسهها را پشتش چسباند، در ذهنم به فکر تگی افتادم که مناسب محمدعلی باشد. تگی پیدا نکردم. وی خودش یک ژانر است. حالا احتمالا با این تگ به کافه برود، بنشیند و کتابهایی که از ما خریده را تورق کند و بعد با همین تگ به قهوهخانه برود، قلیان بکشد و بعد خود را به خانه برساند و در زیرزمینی که بیشتر شبیه یک کتابخانهٔ شلخته است، آواز بخواند و برایمان استوری کند. بعد هم ولو شود و کتابها را مطالعه کند و گاهی به تنهاییاش در میان انبوه کتابها و اندیشهها فکر کند. تگ همچنان پشت لباسش یادگاری از کتابفروشی ما خواهد بود. شاید هم جایی، کسی، تگ را ببیند و به وی بگوید. یا وقتی لباس را آویزان میکند آن را ببیند. نمیدانم. ولی جای نگرانی نیست، چرا که اگر هیچ کدام از اینها اتفاق نیفتد، با مطالعه این پست متوجه قضیه خواهد شد و این تگ اشتباهی را از لباسش جدا خواهد کرد. جای او همیشه در کتابفروشی خالی خواهد بود. در قفسهای با عنوان محمدعلی محمدی.
#یادداشتهای_روزانه_یک_کتابفروش
یک #کتابفروش۲۴ساعته
۲۷ آبان ۱۳۹۹