امروز یکی از مشتریهای قدیمی کتابفروشی ضمن به اشتراک گذاشتن یکی از معرفی کتابهایم، کلی از من در جایگاه یک کتابفروش تعریف کرده بودند. خیلی شرمنده شدم. این چند وقت دچار یک چالش عجیب و غریب شدهام. فکر میکنم صرفاً فروش کتاب و رساندنش به مشتری مرا راضی نمیکند و به شدت احساس بیهودگی و کرختی میکنم. نمیدانم، شاید بیش از همه دوست داشتم با موضوع کتاب با مردم در ارتباط بوده و پیرامون کتابها گپ بزنم. این چالش و بحثهای پیرامونش مفصل است و از آنجایی که هنوز در درونم در حال گفتگو بوده و به نتیجه مشخصی نرسیدهام ترجیح میدهم راجع به آن زیاد صحبت نکنم. در هر صورت تحت تأثیر فشار روانی این موضوع به این مشتری عزیز پیام دادم و نوشتم:
کتابفروش بدون شماها، آشغالفروش هم نیست.
و در ادامهاش گفتم: شما لطف دارید.
وی در جواب، پیامی فرستاد که خیلی درگیرم کرد. خُب این چند وقت که تحت تأثیر بیماری و نبود مشتری و تغییر نسبی و موقت مدل کسب و کار و همچنین پیشنهادهای جدید کاری، به شدت درگیر ادامه دغدغه کتابفروشی با این فرمت یا فرمتهای دیگر هستم، این پیام به شدت تأملبرانگیز بود:
ممنون از اینکه با فروتنی و با صبر و حوصله پاسخگو هستید
و مطمئنا اگر امثال شما هم نباشه آدم خیلی مشتاق نمیشه که فقط از یک کتابفروشی کتاب بخره.
بعضی کتابفروشها انقدر بیحوصله و بدعنق جوابگو هستند من یادمه همون یکبار فقط اون کتابفروشی رفتم. ماهم مطمئنا اگر دانشش رو داشتیم از شما کتابفروشها انقدر سوال نمیپرسیدیم و شما واقعا نقش مهمی در انتخاب یک کتاب درست دارید.
لطفا همیشه یک کتابفروش باشید
من هم که دیگر با این پیام عمیقتر در چالشهای فکری جدیدم فرو رفته بودم، جواب دادم:
من که کتابفروش خواهم ماند. انشاءالله که بتونم تأثیر گذار هم باشم.
من به پایان کار نرسیدهام. اما دورتر شدنم از فضای فروش و دوری از مواجهه مستقیم با مشتری به خاطر دغدغهها و برنامههای کاری جدید وقتی در کنار شیوع ویروس و ابعاد حضور مشتریها و مواجهه با آنها قرار گرفته، مرا در برحهای حساس از تاریخ کتابفروش بودنم قرار داده است. نقطهای که شاید نقطه عطفی در زندگیام باشد.
#خاطرات_روزانه_یک_کتابفروش
۱۷ فروردین ۱۳۹۹