۱۴۰۴/۰۶/۱۶
این غزل رو بمناسبت خسوف و حضور ماه خونین در آسمان سرودم :
ماه تو در آسمان است، ماه من اندر زمین
کی توان دیدن وصالی، با چنین فرقِ مبین؟
کهکشانها همه ره بست میانِ چشم و لب
دستِ من کوته ز وصلت، بختِ تو اندر جبین
من چو خاکی به اسارت، در غبارِ روزگار
تو چو خورشیدی درخشان، بر سرِ عرشِ برین
هر شب از شوقِ تو ای یار، به صحرا میروم
میزنم فریادِ پنهان، مینهم دل بر کمین
گرچه دور است میانِ من و تو صد آسمان
دلم را با تو پیوند یست و عهدی بس حزین