مردان بی تکرار
در حوزه کردار
دیگر نمیبینند
شرم دار بودن را..
اشعار من دیگر
بعد از غمی دیگر
دیگر نمی فهمند
غمبار بودن را..
بغضی اگر بشنید
سوز گلویم را
دیگر نخواهد خورد
افسوس بردن را..
مغروق شدست کشتی
بر ساحل چشمت
دیگر نمی گیرم
گیرا بودن را..
حکمم دگر آمد
جانم به لب آمد
دیگر نمی خواهم
عاشق بودن را...
من یه چیزایی می نویسم ولی هیچوقت حرفه ای کار نکردم
خوشحال میشم نظر بدید ( :