اکنون زمستان همه ما را در بغل گرفته است. چتر سفید و سردش بر طبیعت سایه انداخته و هوایی دیگری بر مشام میدمد. تصور ما از زمستان اندک است. چیزی در وصف و زیبایی آن نه شنیدهایم و نه میگویم. شاعران ما نیز چیزی نه سروده اند. در بارهی فصلهای دیگر هم نویسندگان قلم را بیرون کشیدهاند و مطلب نوشتند و هم شاعران در وصف آنها کوتاهی نکردهاند. در باره پاییز، بهار و تابستان نوشتهها خواندهایم و تعریفها بس زیادی را شنیدهایم. نمیدانم چه زیبایی در بقیهی فصلها نهفته است که زمستان ندارد و برهنه از وصف است. هر فصلی زیباییها و توصیفات خاص خودش را دارد. بهار، با همان گلهای معطر و پندوقهای قشنگاش؛ تابستان، با همان طبیعت سر سبز و جنگلهای تماشاییاش و پاییز هم با همان ریزش برگهای و موسیقی گوشنواز برگها دیدنی و تماشا کردنی است. اما زمستان هم زیباییهای دارد که در جای خودش وصف برانگیز است. دانههای برف وقت رقصان به زمین میرسد چه دیدنی است؟! هوای معطر سپس باران و هفت رنگ خورشید استشمام کردنی است. از همه بیشتر وقت صبح بلند شویم که طبیعت لباس سفید برتن کرده باشد چه دوستداشتنی میشود. حال که در این فصل قشنگ قرار داریم و به انتظار دانههای برف تقویم میشماریم تا برفی ببارد و ما خاطرههای کودکانه را تازه کنیم. قدر این روزها را تا از دست ندادیم، باید بدانیم.