در طلب سلوک شاعری

خواندن
شاعری تنها به نوشتن شعر نیست بلکه در طلب سلوک شاعری بیش از آنکه بنویسی باید بخوانی مستمر هم بخوانی ، عمیق هم بخوانی و در تمام دوران شاعری و پیش از آن ، در هر برهه ای خواندن شعر دیگران - البته بزرگان– تاثیر اثیری متفاوتی خواهد داشت . مثلن وقتی پیش از اینکه خودت دست به قلم شوی ، شعر دیگران را می خوانی ممکن است فکر کنی این مگر فره ایزدی در پی اش روان است یا روح القدس در نفسش آمیخته یا اصلن اینان ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت اند یا شهروندان عالم عِلوی اند . اما همینکه با دست عصیان ، قلم را میگیری و بر پاکی سپید کاغذ قدم می گذاری تازه به درک حقیقی مفهوم فاصله پی می بری و می گویی : ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا . اما خبر خوب ماجرا اینجاست که فاصله به معنی نرسیدن نیست . فاصله یعنی امتدادی که باید طی بشود . جای خالی ئی که باید پر بشود . پس تازه شروع به خواندن و نوشتن می کنی و بیشتر می خوانی .
وقتی انگیزه ای استوار و محکم پشت قضیه باشد ، پشتکار خودش را نشان می دهد و حالا فقط می ماند اضافه کردن کمی اندیشه . این خواندن باید و باید با اندیشیدن همراه باشد . نه ، نه ، نه ، روخوانی نکن . مگر سر کلاس هستی و می خواهی وقت بگذرد . پشت هر کلمه یک -چرا-ی بزرگ بگذار و بعد از خواندن هر شعر یک چرای دیگر . چرا شاعر در اینجا از این کلمه استفاده کرده ؟ چرا از این مضمون سازی استفاده کرده ؟ چقدر خطوط ارتباطی میان مضمونی در این شعر استوار و محکم اند ؟ چرا این شعر بهتر از شعر من است ؟ چه تفاوتی بین استخدام و استفاده از واژه ها بین ما وجود دارد ؟ چرا تصاویر ما با هم فرق می کند ؟ چرا موسیقی شعر او روان تر و خوش آهنگ تر از شعر من است ؟ خلاصه اینکه دنبال تفاوت ها بگرد . سعی کن فرق ها و تفاوت ها را پیدا کنی .
در واقع درست خواندن و درست مطالعه کردن شعر یعنی همین ، یعنی یک جورایی پژوهش و کندوکاو کردن در شعر بزرگان . برجستگی های زبانی آنها را در تصویر و موسیقی و در نهایت در مضمون سازی و بعد در ساختار کل متن جستجو کردن . و صد البته این اتفاق باید و باید و باید در سطر به سطر متن انجام بشود . به شما اطمینان می دهم اگر یک شعر را این طور مطالعه کنی نتیجه اش از مطالعه کردن گذری و تفننی صد شعر بهتر و ارزشمند تر است .
نکته دیگر اینکه موازی با همین مطالعه کردن باید انواع آرایه های ادبی و شگردهای بلاغی را از بدیع و بیان تا علم معانی و نحو زبان و دستور زبان را یاد بگیری ، با فرم و صورت و مضمون و ساختار آشنایی پیدا کنی ، با مفهوم و نحوه عملکرد تکنیک های برجسته سازی و آشنایی زدایی متن یعنی هنجارگریزی و هنجارافزایی آشنا و مسلط شوی . چون با همین برجسته سازی و آشنایی زدایی است که می شود به آفرینش متن ادبی رسید ؛ البته با چاشنی عاطفه ، چون تخیل و موسیقی در همین تکنیک ها و شگردها خلق می شوند .
هنرها چهارراه اندیشه ها و آموزه های معرفتی بشری هستند . بستری برای تجلی همه آن چیزی که انسانیت ما را می سازد ، همه شناخت ها ، آگاهی ها و دانش ما از کائنات و حتا نفس خود ما . به همین خاطر هنرمند یا شاعر باید در حد توان و هر چقدر می تواند از این شناخت ها و دانش ها آگاهی کسب کند . بله ، چه اشکال دارد مطالعات جنبی در عرفان ، تاریخ ، دین ، اسطوره ها و نشانه ها و حتا جامعه شناسی و روانشناسی و . . . بداند . مطمئنن هر چقدر وسعت اندیشه شاعر گسترده تر باشد ، به همان اندازه شعرش فربه تر غنی تر و ارزشمندتر می شود .
بحث بیشتر سر مطالعه کردن است تا خواندن ، خواندنی که از روی مطالعه کردن نباشد نمی تواند چندان تاثیر گذار باشد . گفتیم که لابه لای هر شعر یک چرای بزرگ باید بگذاری و البته از این چرا نباید ترسید ، نباید با آن منفعلانه برخورد کنی فقط به بخاطر اینکه فکر می کنیم یا دیگران گفته اند شعرهای فلان شاعر پیچیده و بسیار هنرمندانه هستند یا قله های آفرینش هنری را فتح کرده یا مثلن فلانی صاحب سبک و مکتب است . هیچ وقت فکر نکن نمی توانی رهیافتی به دنیای خیال انگیز آن شاعر پیدا کنی . کمی دقت ، حوصله و اطمینان به خود و دانشت باید داشته باشی . لذت واقعی و حقیقی خواندن شعر همین سر و کله زدن با متن برای رمزگشایی ها و کشف هاست . هر اندازه وسعت اندیشه داشته باشی و به تنوع و طیفی از دانش و آگاهی مجهز باشی ، قدرت کشف و رمزگشایی تو از اشعار بالا می رود و یکی دیگر از برآیندهای آن گسترش و توسعه منظومه واژگانی و ذخیره کلماتی است که در ذهن می توانی داشته باشی .
این طور مطالعه کردن و با این روش ، شعر خواندن باعث می شود درک دقیق تر و گسترده تری از مفاهیم پیدا کنی و برآیند این اتفاق آشناشدن با زوایای متفاوت و مختلف دید ، نسبت به موضوعات ، مفاهیم و حتا مضامین است . با این کار تو به عنوان جانشین سوژه های متعدد می توانی مشاهده گر هر آبژه ای باشی . به عبارت دیگر با حلول در جان سوژه ، آبژه ها را از نگاه آنها ببینی ، تحلیل کنی ، و . . . . و هنگامی که خودت به عنوان سوژه تعریف شوی ، حالا در مشتت آبژه ها متکثر می شوند و از هر کدام طیف گسترده تری خلق می شود . به تعداد سوژه هایی که در آنها حلول کرده ای ( جهان بینی شاعرانی که با مطالعه آنها وارد دنیاهایشان شده ای ) به دنیاهای متفاوت و نویی قدم می گذاری و شهروند آنجا می شوی ؛ آنچنانکه آنها شهروندان تو می شوند .
تبریک می گویم ، حالا دیگر تو یک شاعر معمولی نیستی ! اصلا اصل هنر شاعری هم در همین است که معمولی نباشیم . فکر می کنم حالا دیگر باید فهمیده باشی وقتی می گویند کلمه یعنی خراشیدن ، یعنی چه ؟ !
بله کلمه یعنی خراشیدن ، هرچه بیشتر کلمه ها را بخراشی به لایه ها و سطوح شگفت انگیز زیرین و پنهانی آنها بیشتر پی می بری و ابعاد و زوایای تازه و بدیعی از مضمونهایی که دیگران خلق کرده اند را کشف می کنی . کلمه یعنی خراشیدن و این خود تو هستی که داری خراشیده می شوی ، زخم می شوی و تازه درونت دیده می شود ، تازه می توانی سطح نویی از خود را ببینی ، تصویر بدیعی از خود را نمایان می کنی ، تصویر می شوی ، نشان داده می شوی چرا که این کلمه ها ، عبارات ، مفاهیم و مضامین از تو و از درون تو خلق می شوند . تصویر که بشوی وقتی می گویی باران ، مخاطب دستش را دراز می کند تا خیس شود و سرش را بالا می برد تا آسمان و بارانی را که آفریده ای لمس کند ، ببیند . وقتی می گویی زخم ، اشک می ریزد ، درد می کشد و خون را که حالا جاری شده پاک می کند . می خواهی شاعر شوی باید تصویر باشی ، تصویری که جان دارد ، نفس می کشد ، زنده است .
نوشتن
حالا دوباره می پرسم ؛ می خواهی شاعر باشی ؟ از نوشتن لذت می بری ؟ این تو و این سطح سپید ، خودکار را بردار یا به دکمه های صفحه کلید اشاره کن تا فعل نوشتن خلق شود ، تا آفرینش کنی . نه نه نه ! نه منتظر الهام باش نه منتظر فرشته شعر یا الهه شعر ! . من به تو اطمینان می دهم هیچ کدام واقعی تیستند . این تنها تویی و آگاهی توست که نه تنها واقعیت دارد بلکه حقیقت دارد . این تویی که زخمی شده ای و از شکاف این زخم خون تو جاری است . این زخم ها و این کلمه های توست که نشان می دهند ، دیده می شوند ، تصویراند . نه ! منتظر هیچکس نباش فقط بنویس ، نشان بده به تصویر بکش . در واقع همه آن سیر و سلوکی که در سوژه ها داشته ای و ابعاد تازه ای که از هر آبژه کشف کرده ای در تو انباشته شده و حالا باید سرازیر شود ، باید دست دراز کنی از گوشه گوشه ذهنت مفاهیم را به چنگ بیاوری ، حالا دیگر باید آنقدر دستت بلند شده باشد که از خودآگاهت بگذرد و از ناخودآگاهت حرف بکشی بیرون ، کلمه بچینی و با کلمات ، تصویر بکشی نقاشی کنی . مخاطبت باید آنچه را که می نویسی یا می خوانی ببیند تا ترا و متنت را باور کند . شعر بیشتر از آنکه توصیف کردن باشد نشان دادن است ، یعنی به تصویر کشیدن در واقع شعر تصویر است و اجزای این تصویر کلمات هستند . مخاطب تا چیزی را نبیند نمی تواند باور کند و بپذیرد یا درک کند . همانطور که یک نقاش برای خلق تصویر (متن هنریش) از رنگها استفاده می کند ، شاعر هم برای خلق تصویر و متن هنری اش یعنی شعر از کلمات استفاده میکند . پس شاعر باید دامنه واژگانی گسترده ای داشته باشد .
شاعر باید به راحتی در منظومه های واژگانی مختلف و متفاوت به سیر آفاق و انفس بپردازد ، حرکت کند . آنجا باغ تفرجی است که شاعر قرار است میوه هایش را به سوغات برای ما بیاورد . نخل بلندی است که البته حالا شاعر آنقدر بلندمرتبه شده که دستش به خرمای شیرین آن برسد و کام ما را بنوازد . گفتیم که شاعر با تبدیل شدن و ورود به سوژه های متفاوت و گوناگون ، آگاهانه ، انواعی از زیست و زوایای دید را تجربه می کند ؛ این یعنی با تجربه زیست هر سوژه منظومه ای نو را تسخیر کردن ، کشف کهکشانی از کلمات که حالا ذهن ناخودآگاه شاعر به آن ، محیط شده است و شاعر باید انگشت بگرداند و از میان این ساکنان و شهروندان جدید برای خلق و آفرینش ادبی اش انتخاب کند . اینجا همان ملکوت کلمات است . شاعر باید به ملکوت کلمات خود عروج کند تا بتواند چنین کند . آنقدر باید از خویشتن خود بالاتر رود تا به این ملکوت برسد . آن دنیاها و منظومه ها شهروندان آن ملکوت هستند ؛ و حالا همه هنر شاعر این است که این کلمات را از آن متافیزیک به فیزیک شعر خود بکشاند به هزار لطایف الحیل . شاعر ابتدا باید به تسخیر آن ملکوت درآید سفری از خویش به کلمات کند و سپس آن کلمات را دست یافتنی و دیدنی کند و به ارمغان ، با آن کلمات به ناسوت متن برگردد .
شاعر باید برود در کلمات گم شود در آنجا به سیر و سلوک بپردازد وبعد با کوله باری از کلمات به میان ما بازگردد .