علیرضا ترابی زاده
علیرضا ترابی زاده
خواندن ۱۹ دقیقه·۱ سال پیش

چگونه حافظ بخوانیم شش (شعر حافظ منشوری است در حرکت دوار : برجستگی ایهام و کنایه ، بازیگران اصلی خیالپردازیهای حافظانه)

شعر حافظ منشوری است در حرکت دوار : برجستگی ایهام و کنایه ، بازیگران اصلی خیالپردازی های حافظانه

کلک خیال انگیز حافظ چنان باغ تفرجی را به صنع کشیده است که هر که پا در آن می گذارد بوی خوشش را استشمام می کند . به قدر قوّت شامه خود نصیب می بیند . چنان رستاخیزی در صورخیالی به پا کرده که ساکنان عرش نیز شیفته شعر او شده اند :

صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت

قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

اگر دیگر شاعران به لطف ایهام و کنایه ، مضمون شعر خویش را مستور کرده اند ، حافظ در کارگاه خیال چنان پرنیانی بر تن دردانه غزل می کند که از برکت کلام اوست که آرایه ها تشخص می یابند .

... بیا که پرده گلریز هفت خانه چشم

کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال

آنچنانکه شعر حافظ از جنس دیگری است ، آرایه های بلاغی مورد استفاده وی نیز طرز دیگری دارند . در این مختصر نگاهی موجز به کارکرد ایهام و کنایه در غزل خواجه می اندازیم .

ایهام ، شعر حافظ را چون منشوری چند وجهی درآورده که مخاطب به هر صورت آن را نظر کند ، چهره ای فریبنده و زیبا را در پیش چشم می بیند . به غیر از آن ، ترفند تناقض نمایی که ایجازاً در جایی دیگر بدان پرداخیم ، این گونه استخدام ایهام موجب شده هر مخاطبی به وجهی از مضمون دست پیدا کند و کشفی در طراز خود فراچنگ آرد و حظّ خود برد و از این رهگذر شعر خواجه درعین عوام فهمی ، خواص پسند نیز هست . تاویل پذیرترین شعر فارسی است و در منظومه فکری هر مخاطبی سازگار و معناپذیر است . یکی از دلایل مهم این امر همین ایهام است .

اگر چه بکارگیری ایهام جزو ویژگیهای اصلی شعر سبک عراقی محسوب می شود و این تکنیک بسامد بالایی در شعر شاعران این دوره دارد . اما این نقش در غزل خواجه رنگ دیگری دارد . گاه باشد که این ایهام در سطح گسترده­ ای ، مصرع یا بیت ، رخ می نماید و در بیتی از دل ایهامی ایهامی دیگر درآید و از بطن آن نیز ایهامی دیگر ، و نیز افزون براین در شعر حافظ بسیار مشاهده می شود که ایهامی را در دل کنایه ای ، آنهم آغشته به انواع تشبیه و استعاره آورده شده است . این دامنه از تغییر و تودرتویی و نقش بندی آن در گستره ­ی بیت و جانمایی آن در دل کنایه­ ای مرکب از تشبیه و استعاره موجب شده این ابیات چنان باشند که :

هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد دل برد و نهان شد

این به هم تنیدگی مضمونی مخاطب را به چالش می کشد ، چالشی هنری و زیبایی شناسانه . مخاطب در این بده بستان ادبی با هر بار خوانش اثر به جنبه های جدیدی از مضمون پی می برد . کارگاه خیال پردازی حافظ هر بار طرحی نو در می اندازد و منظومه ­ای از معانی و مضامین رنگ رنگ گرد بیت می ­گردند . بسامد بالای این ظرافتها و نوع پرداخت این پیچیدگی ها و در هم تنیدگی ها نشان می دهد که حافظ در زمان خلق و نسبت به متن ، آگاه مند بوده و در هوشیاری ادبی و نه از سر تصادف و به هم نشستن چند واژه و ترکیب این مضامین را خلق کرده است .

نحوه بکارگیری کنایه به خصوص کنایات و مصطلحاتی که در افواه رایج است نیز به عوام فهمی شعر خواجه کمک کرده است مضافا بر این که نوع استفاده و بافت هنری و ادبی آنها نه تنها متن را عامیانه و بازاری نکرده بلکه روح کلام خواجه نیز لطف و ظرافتی خاص و هنرمندانه بدانها بخشیده است .

ترفندی که حافظ در کنایه و ایهام و گاه ترکیب این دو با هم و یا با دیگر آرایه ها بکار می بندد ، در راستای نمایشی تر کردن و ایجاد جلوه های بصری به مضمون است . در واقع وی علاوه بر اینکه به مدد انواع استعارات و تشبیهات و مجازات مضمون پردازی می کند ، ترکیب و تلفیق آنها در قالب کنایات ایهامی به فربه کردن متن در بعد هنری و تعالی ادبیت آن انجامیده است .

با نگاهی به ابیات برجسته و خلاقانه تر خواجه - هرچند شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است - و بررسی و کنکاش در صورخیالی و تصویر پردازی های شاعرانه و تحلیل صنایع و آرایه های بلاغی در بافت متن می توان آنچه در بالا بدان اشاره شد و توصیفات ، مختصات و ویژگی های پیش گفته را رصد کرده و به قدر وسع با رمزگشایی از ایهامات چند لایه ، کنایات ترکیبی و نقیضه گویی ها به کشف ذهن خیال انگیز و زبان رازآمیز خواجه نائل شد .در ادامه به چند تک بیت و ایهام و کنایه های مندرج در آنها نگاه مختصری می اندازیم :

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده اند به مستی زمام ما

  • حالت سرخوشی از مستی و صاحب چشمان خمار بودن تنها زیبنده معشوق و شاهد زیباروی منظور ماست و هم بدین دلیل است که عنان اختیار ما را به چنان دیدگان خمار و میگونی سپرده اند .
  • همچنین می توان کلمه مستی در مصرع دوم را به یاء مصدری خواند و چنین فهمید که : هم بدین دلیل است که بخت و سرنوشت ماست که با مستی و خمار آلودگی گره خورده است .
  • همیشه و در همه حال مست بودن از نظر معشوق و یار عزیز ما امری پسندیده است ، لذا روزگار ما با مستی و میخوارگی عجین شده است .

دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم

راه چیزی را زدن کنایه از تغییر و تبدیل آن است . با این گریه و زاری و اشکباری از سر فراق خواب از دیدگان گرفته بودم . نقش بر آب زدن کنایه از کار بیهوده است . از سویی ارجاع به مصرع قبل دارد و با توجه فضای غزل که در بیان و وصف بزم می خوارگی است ، علیرغم سیل اشکی که از فراق یار می ریزد ، از فرط خمار و مستی نه آن سیل اشک را یارای بیداری اوست نه یاد خط دلبر و از سویی دیگر نیز این نقش بر آب زدن می تواند ارجاع به همین مصرع دوم باشد که این همه یادکرد زیبایی های خط و خال جمال یار بی ثمر است و مرا به وصال راهی نیست . اما چنان که گفتیم غزل تصویری از باده نوشی شاعر است و استفاده از واژه آب بچای شراب نیز مسبوق به سابقه است ، که می تواند معنا را چنین بگرداند که چشمان اشک بارم خواب را از من دور کرده بود و با ذکر و یادکرد خال و خط زیبایی ات باده نوشی می کردم . نکته دیگری که باید در تحلیل ابیات خواجه در نظر گرفت این است که همیشه باید گوشه چشمی به کاربرد اصطلاحات و مفاهیم و تعابیر عرفانی داشت تا نادیده گرفته نشوند ، نه اینکه تمام ابیات را با این رویکرد و از این منظر بنگریم بلکه از این باب که غفلتی نشود و در خوانش ، آنها را در گوشه خاطر داشته باشیم ؛ چنان که در مصرع دوم خط اشاره به این مهم دارد که در رخ محبوب در کمال لطافت و حسن خطی کشیده شده است که جامع جمیع دقایق و ظرایف است و بدان می توان تعینات عالم کثرت را در مرتبه وحدت مشاهده کرد . در جستاری دیگر در باب انسان کامل در نگاه ابن عربی گفتیم که انسان کامل به واسطه درک عوالم اربعه استعداد مشاهده تعینات کثرتی را در حضرت غیب و شهادت یا مثال دارد . از نظرگاه عارف ، به واسطه سرمستی و امتلاء از باده وحدت و درک عالی کلمه توحید ، کائنات تعینی است که به واسطه اینکه حق از حضرت واحدیت و الهیت به حضرت لوح محفوظی تنزل می­کند قابلیت تماشا می یابد و عارف از کلیه تلقات به صفات و اعیان ممکنه جدا میشود و محو صفات کمالیه حضرت حق می گردد : ابروی یار در نظر و خرقه سوخته جامی به یاد گوشه محراب می زدم

چو منصور از مراد آنان که بردارند بردارند بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند

آنانکه همچون حسین حلاج بر دار رفته اند می توانند گوهر مراد را به دست بیاورند . اگر همچون حلاج از مراد خویش یهره ای برده ای پس لاجرم بردار خواهی رفت . و نیز این بردارند می تواند تاکیدی باشد برای بردارند پیش از خود .

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد

به گمانم این نخستین بیت از حافظ است که مورد شرح و تفسیر و تاویل قرار گرفته است ، تقریبا صد سال پس از حافظ توسط ملا جلال الدین دوانی . پس از او و تا دوران معاصر نیز بسیار کسان از آن نوشته اند که البته تقریبا رویکرد همگی فلسفی - کلامی بوده است . پرداختن به این مسئله که جهان را باید به عنوان یک کلیت بسیط و واحد در نظر بگیریم ، اینکه در نظام احسن عالم نقص و عیبی راه ندارد و هر چه هست در عین کمال و آنچنان که شاید و باید هست ، مسئله خیر و شر در عالم و قس علی هذا . اما بیایید به این رویکردهای فلسفی و کلامی کمی هم چاشنی عارفانه و حافظانه در قالبی هنرمندانه بیفزاییم . این پیر که از معروفترین شخصیت های حاضر در دیوان حافظ است ، گاهی حضرت حق است ، عارف کاملی که برای ما ناشناخته باقی مانده ، دل روشن ضمیر خود حافظ است ، پیری اساطیری یا . . . . مدعی است هیچ خطا و عیب و نقصانی در عالم صنع و کائنات راه نیافته است . در مصرع دوم حافظ چنان لب به سخن می گشاید که به قول ابولفضل بیهقی : … و چون سخن گفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی ، شور محشری به پا می کند و آتشی در نیستان می افکند . با نگاه رندانه حافظانه هنرمندانه به مصرع دوم نگاه کنید ، همان ابتدا با کلمه آفرین سخنش را تمام کرده . همین آفرین کنایه دار و طعنه آمیزی که بوی طنز و شکایت توامان دارد گویای همه چیز هست . شاعرانه و هنرمندانه به این بیت بنگرید و در دام استدلالات فلسفی و کلامی و آلوده کفر و ایمان - همچون حافظ - نشوید . پیر که معمولا راوی ما فی الضمیر شاعر است ، خودبرتر یا خودآگاه شاعر ، دانای کل یا همان دل روشن ضمیر عارف - حافظ - است . او که واقف به اسرار است ، انسان کامل است ، کون جامع است ، مجلای حق است ، جامع اسماء الهی است و به سبب این جامعیت هم علت عالم است هم برابر با آن در نهایت باریک بینی اعلام می دارد که در کار صنع خطایی نرفته است ؛ در این مصرع - در این سخن پیر - نیز کنایه طنزآمیز نهفته است . در مصرع دوم نیز حافظ مجددا همان سخن را با همان لحن صعن آمیز تایید و تحسین می کند .

هر کو نکاشت مهر و زخوبی گلی نچید در رهگذار باد نگهبان لاله بود

مهر به قرینه کاشتن به درخت تشبیه شده و خوبی نیز به بوته گلی که باید شاخه گلی از آن چید ، کنایه از نیکوکاری کردن . کلیت مصرع اول کنایه از خیرخواهی و مهربانی و نیکوکاری در میان خلق و با مرمان است و کلیت مصرع دوم کنایه ای است از کار بیهوده و بی حاصل انجام دادن . در مصرع دوم نیز گل لاله که با اندک نسیمی پرپر می شود به چراغی تشبیه شده که در مسیر تندباد است و انسان بیهوده از آن نگهبانی و حراست می کند که هم می توان خود لاله در مد نظر داشت و هم تشبیه آن به چراغ را .

ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت

این نقش‌ها نگر، که چه خوش در کدو ببست

ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را

در این بیت از یک سو اگر فقط سیاهه کلمات را و پوسته و لایه بیرونی کلام را بنگریم ، کنایه و طعنه ای است به آن گروه که رندان پاک دل و عارفان به دور از ریا و ظواهر را استهزاء و مورد بی مهری قرار میدهند ، که شاید روزی همین ایمان اندک خود را نیز از دست بدهند . اما با امعان نظر در واژه های دردی کش ، خرابات و ایمان می توان گفت این لحن کنایه ای طعنه آمیز فی الواقع دعا و آرزوی نیکبختی و تقرب و تعالی روحی این قوم است ؛ دردی کشان عارفان کامل اند که حق بر دل آنان تجلی یافته و به مرتبه ارشاد و هدایت عام رسیده اند و این قوم که به ایشان می خندند روزی مقام ایمان خود را - که آن هم مانند وجود دارای مراتب تشکیکی است - بخاطر رسیدن به کوی خرابات رها کنند و پشت سر بگذارند و از آن مرتبه پا فراتر نهند . چنانکه در روایات آمده : به خدا قسم اگر ابوذر آن چه در قلب سلمان بود می دانست هر آینه او را می کشت چراکه آنچه در قلب سلمان بوده از معارف توحیدى و پیامبر و ائمه(ع) بالاتر از معارفى بوده که ابوذر مى دانسته و سلمان آنها را از او کتمان مى کرده است که اگر براى او اظهار مى کرد ابوذر سلمان را نسبت کفر مى داد و قتل او را واجب مى دانست. یا این که دانستن این مطالب سبب کشته شدن خود ابوذر مى شد، از این جهت که نمى توانست آن اسرار را تحمل کند. ایمان داراى مراتب و درجاتى است. هر چه درجات ایمان بالاتر باشد، درک شخص از معارف الهى گسترده تر خواهد بود و این معارف براى کسانى که به آن نرسیده اند قابل تحمل نخواهد بود؛

خرابات نیز که حافظ امید دارد این قوم ایمان خویش را بر سر آن بگذارند در واقع مرتبه فناست که ابتدای عالم وحدت است و این خرابات ، مقام ازاله رذایل نفسانی و فنای صفات نفسانی بشری است . سالکان مقام ایمان را که ماهیت تشکیکی و دارای نقصان و کمال است را پشت سر می گذارد و در کوی خرابات به مقامی می رسد که وحدت مطلق است ، جایگاهی بسیط است که تشکیک بدان راه ندارد و از تمام تعلقات مادی و بشری جدا شده و صفات کمال الهی بر او تابیده است ، چه اینکه برخی نیز گفته اند ایمان پرتو نور از پس حجاب است و یقین درک نور در مقام کشف حجاب .

این قصه سر دراز و شرح بی نهایتی دارد که به بند ایجاز و اختصار درآورده می شود .

به دُرد و صاف تو را حکم نیست خوش دَرکَش

که هر چه ساقی ما کرد عینِ الطاف است

درد و صاف را می توان کنایه از پست و بلند این دنیا ، سختی ها و مشقاتی که انسان در مسیر زندگی متحمل می شود و نیکبختی ها و خوشی هایی که کسب می کند در نظر گرفت ؛ اینکه انسان نباید از این مسائل گله و شکایتی کند و باید این همه را به جان بخرد و قضای الهی را بپذیرد چرا که به قول معروف : هر چه از دوست رسد نیکوست ، و در نعمت و نقمت انسان باید شاکر باشد چرا که همه این ها عین لطف الهی است . در معنایی دیگر درد و صاف شراب را با تعابیر عرفانی می سنجیم چنان که در بیت پیش در خصوص دُردی و دُردی کش تشریح شد . براین اساس حافظ می گوید : سالک به انتخاب و اراده خویش نمی تواند از مقامی به مقامی دیگر برود و از منزلی به منزل بالاتر خود را برساند . این سیر و تکامل و توفیقات همه در ید اراده و دست قدرت الهی است و ما یشاء الله است ، و هر اندازه سرّ الهی را به سالک بنمایاند و در هر مقام بنشاند یا برهاند و بارندهد لطف محض است و جای نومیدی و اندوه نیست .

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود؟

اگر به زعم برخی خرقه سوزی را آیینی بدانیم که صوفیان از سر شوق و وجد و به شکرانه خرقه از سر بدر می آوردند و می سوزاندند ، محتوای بیت را باید اینگونه بیان کنیم که : معشوق به حافظ می گوید اکنون شایسته است بروی و به شکرانه ، خرقه خود را بسوزانی ( به قرینه بیت قبل ) خداوندا چگونه است که اینگونه از ما فی الضمیر من آگاه است و این باطن شناسی را از کجا و چگونه آموخته است . در تعبیری دیگر وقتی سکه های زر ناخالص و کم بها را در بیت قبل با واژه قلب در این بیت هم داستان کنیم به تاویلی دیگر می رسیم و کنایه خرقه سوختن لونی دیگر می یابد و کنایه از رها شدن از قید و بند تعلقات مادی و برداشتن حجاب ریا و تظاهر است . پیر به حافظ می گوید برو و این نشانه های ریاکاری و تدلیس را از جان و دل خود دور کن و از بین ببر . کلمه قلب نیز که هم واژه دل را به ذهن مخاطب متبادر می کند و هم معنای تقلبی و ناخالص بودن را می رساند . در مصرع دوم از اینکه دل ریاکار و آلوده به تعلقات دنیوی سالک توسط پیر آشکار می شود و به او نشان داده می شود در شگفت است .

در شانِ من به دُردکَشی ظَنِّ بَد مَبَر

کآلوده گشت جامه، ولی پاکدامنم

علیرغم حضور پر رنگ و تاثیر گذار مضامین عرفانی و ترکیبات دوگانه ای که می توانند ایهام گونه شعر را به سمت و سوی فضاهای معنوی و روحانی بکشانند ، کلیت غزل شکوایه و گله مندی است از روزگار و موقعیتی که در این زمان دامنگیر شاعر شده است .شاعر به اعتراض می گوید دُردخواری و ته مانده شراب را خوردن در شأن و شایسته من نیست ، منی که :

هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش / ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم

هیچگاه چنین گمانی را به من نداشته باش . اگرچه در ظاهر به مسکنت افتاده ام و در گوشه ای از یاد رفته ام ، لکن همچنان عزت نفس خویش را حفظ کرده ام .

آلوده شدن دامان و همچنان پاکدامن ماندن ، حالتی است که تنها حافظ رند ما می تواند داشته باشد ، با آن عناصر عرفانی و معنوی اگر به متن بنگریم و با توجه به توضیحات مختصری که در باب دُرد پیش از این گفته شد ، به اعتباری حافظ خود را دقیقا قائل دُردی کشی است ، دُردی کشی رسیدن به مقام ارشاد و هدایت عامه است ، و می گوید به جایگاه و مرتبه دُردی کش بودن من شک و گمان نداشته باش ، اگر چه گاه در ظواهر چنین به نظر نمی رسد و به ظاهر جامه آلوده دارم و به مراتب مادون ، نظر دارم لکن همچنان در باطن قداست و پاکدامنی دارم .

ماه خورشيد نمايش ز پس پرده زلف

آفتابي است كه در پيش سحابي دارد

ماهی که جلوه گری اش و درخشانی اش همچون خورشید است ، تشبیه چهره معشوق به ماه و خورشید ، تشبیه زلف معشوق به ابر ، پارادوکس موجود در اضافه تشبیهی ماه خورشید نما ، و دوباره در مصرع دوم استعاره آفتاب برای چهره معشوق که در مصرع قبل به ماله تشبیه شده بود . ایهام موجود در این تشبیهات و استعاره ها از ترفندها و تکنیک هایی است که در غزل حافظ بسامد قابل توجهی دارد .

گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری

من نقد روان در دمش از دیده شمارم

ترکیب قلب دل دارای ایهامی است که به یک معنی اشاره به دلی که شائبه تظاهر دارد و ناخالص است دارد و عاشق انتظار دارد که معشوق دل او را محک نزند و با اغماض و چشم پوشی بر او بنگرد و می گوید اگر چنین کند روح و روانم را ، جانم را در برابر چشمان فدای او می کنم . نقد روان نیز در مصرع دوم ایهام دارد ، هم به تعبیری اشاره به جان و روان عاشق و هم به اعتبار کلمه روان به معنی جاری و دیده کنایه از اشک است . شبکه واژگانی که کلمات قلب ( تقلبی ) ، عیار ، نقد ، شمار از یک سو و از سوی دیگر شبکه واژگانی قلب ( هم عضوی از بدن و هم کنه و ضمیر ) ، دل ، دوست ، روان ( جان و روح ) دم ( نفس کشیدن ) دیده و همپوشانی هایی که این دو شبکه با هم ایجاد می کنند موجب شده مخاطب در مجموعه ای از تعابیر و تاویلات شناور باشد و به هر بعدی که نظر کند فهمی متفاوت را ببیند .

چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت

بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد

چنگ خمیده قامت کنایه از پیری مشفق و ناصح است و می گوید نوای خوش الحان چنگ ، که صفت خمیده قامتی اش نشان از عمر طولانی و تجربه و دانایی و آگاهی او دارد تو را به عشرت فرا می خواند و توصیه می کند و مصرع دوم علاوه بر اینکه ارسال المثلی است از سوی دیگر این بار پیر را کنایه از چنگ گرفته است .

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است

مصرع اول : از اینکه جمال چهره معشوق را در نظر داریم و در خیال پردازی های خود به او می اندیشیم چنان سرمست و سرخوشیم که دیگر نیازی به شراب نداریم .

مصرع دوم : سر خود گیر : کنایه از پی کار خود رفتن : به خم می بگویید در پی کار خود برود که دیگر نیازی به او نداریم و کار و بار خمخانه از این پس و با وجود حال روزی که ما داریم دیگر کساد و خراب است . سر خود گیر : کنایه از سر درد و بد حالی از شدت مستی : به خم می بگویید تو برو به فکر بد حالی و خمارآلودگی خود باشد . همچنین سر خود گیر اشاره ای دارد به بستن و گل اندود کردن سر خم برای رسیدن و به عمل آمدن شراب و به خم می گوید تو برو شراب خود را مهیا کن و برسان چرا که هنوز خامی و به شراب نرسیده ای .

دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

من نیز دل به باد دهم هرچه باداباد

باد سرانجام خبری از آن یاری که در سفر است برایم آورد . از اینکه باد حامل خبری از معشوق است و به ذکر و یادکرد او آغشته شده است ، من نیز دلم را و جانم را در دستان او قرار خواهم داد . یا به تعبیری دیگر ، من نیز زین پس عاشق و دوستدار او خواهم بود و یا دلم را به عنوان مژدگانی به او می دهم . و به وجهی دیگر در مصرع دوم چنین نیز می توان گفت : اکنون که باد از سفر کردن ( یا در گذشتن ) معشوق مرا آگاهانید من نیز جان خود را به باد خواهم داد ( کنایه از فدا کردن و مردن ) .

در این ابیات در حد مقال و جستار خویش به اختصار و ایجاز به ابعاد و وجوهی که میتوان در تاویل یا تفسیر محتوای اشعار دست یافت کوشیدیم و دیدیم که در غزل حافظ مضمون پردازی ، با استخدام مجموعه ای درهم تنیده از ایهام و کنایه و ایجاد شبکه ای ساختاری از تشبیهات و استعارات و تداعی ها ، می تواند منتج به محتواهایی همچون منشوری هفت رنگ شود .

ادیباتهنرنویسندگیکتابشعر
درود ، من بیشتر از هر چیزی به ادبیات و مشخصاً شعر علاقه دارم به موسیقی هم فیلم خوب هم فلسفه و کلام هم هر چیزی فاخر و فرهیخته اش ارزشمند هست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید