آفتاب در حال طلوع است. مدتی است که ذهنم پر شده از ایده های جدید، موضوعاتی که برای پردازش و حل کردن آنها به هفته ها چه بسی ماه ها زمان نیاز دارم، اما این تکه چربی در جمجمه ام تصمیم گرفته شب آزمون دینی را به حل کردن پارادوکس های فکری ام در مورد دین اختصاص دهد. امیدوارم ارائه سنم باعث قضاوت زودهنگامی نشده باشد. به اینجا میام تا بنویسم. ذهنم را در این، به قول خودم "آرشیو ذهنی" تخلیه کنم تا که حداقل برای چند روزی فکرم روی کار های روزمره و کم ژرف زندگی متمرکز شود.
اخیراً به نیچه علاقه خاصی پیدا کردم. گستاخی و صراحت حرف هایش مرا جذب میکند، گرچه معتقدم برای درک کامل کتاب های او حداقل 20 سال دیگر زمان نیاز دارم. اما با این حال حتی درک سطحی که از کلام او دارم مرا به شوق می آورد. از معروف ترینِ جملاتش شروع میکنم.
بشو آنکه هستی.
مسئله من شدن نیست، شدن راحت است. مشکل آن است که چه میخواهی شوی. پرسش من کیستم شروع ماجراجویی و اکتشاف در ذهن خود است، ماجراجویی که از شما اراده می طلبد، شجاعتی بی همتا نیاز دارد و تحمل رنجی بالا. خودشناسی، چه عملی مقدس تر از درک این مخلوق پیچیده. بشو آنکه هستی.
ما که هستیم؟
آیا صفت های دوران کودکی ما بودند که عمق شخصیت و روح ما را به نمایش میگذاشتند؟ همان صفات پاک و خالصی که داشتیم یا دوران طفولیت مان همان خوی حیوانی ماست که در کالبد کودکی با پوست نرم و لطیف به نمایش گذاشته میشود.
ما که هستیم؟
ما تمدن میسازیم. ما علاقه به زیستن با جمع داریم. ما عشق می ورزیم و عاشق میشویم اما فراموش نکنید که میان این دو مرزی باریک است. از کلام اروین د یالوم "عاشق، عشق نمی ورزد بلکه در تلاش است معشوق را تحت سلطه خود در بیارود". علاقه به مالکیت داشتن ما نشات گرفته از همان ویژگی حیوانی است که دور قلمرو خود ادرار میکند تا سلطه خود بر آنجا را اعلام کند. فروید معتقد بود که تمام انگیزه های ما در راستای لذت و درد پیش میرود. پس آیا ما موجودی هستیم که بر حسب لذت و عدم لذت عمل میکند؟
ما واقعا کیستیم؟
مخلوقاتی که برای تسکین درد ندانستن حقیقت این جهان، دین را خلق کردند. این جمله تراوش ذهن ناراضی و کنجکاو من است. مرا مرتد خطاب نکنید، مرتد از دین روی برگردانده اما من به دنبال فهم حقیقت دین هستم. من به دنبال فهم شخصیت محمد بن عبدالله هستم.
اما هنوز هم پای حرفم هستم.
دین مسکنی برای درد ندانستن است.
اطاعت بی نهایت راحت تر از تصمیم گیری است. هنگامی که ارتشی در نبردی شکست می خورد کسی سرباز را مقصر نمیداند، سرباز اطاعت کرده و شلیک کرده. مقصر ژنرال است که اشتباه تصمیم گرفته. راحت ترین و آسوده ترین راه برای زندگی اطاعت است. با اطاعت کردن آسودگی را می خرید اما به بهای سلب قدرت اراده و آزادگی. شک نکنید آزاده هرگز مطیع و رام نشود. نقد من بر ادیان از همین جا آغاز می شود. ادیان، بسیار مسلط بر روش های معتقد ساختنند، هنگامی که وارد کلیسا مسیحیان کاتولیک شوید و با آن سقف های عظیم و ستون های بلند مواجه شوید حس ناچیز بودن شما و قدرتمند بودن باور "دین" به تمام وجودتان القا خواهد شد. دین به انسان دارو بی حسی عرضه می کند. بی حس نسبت به مهمترین نعمت، مرگ. دین آدمی را نامیرا جلوه میدهد. از مفاهیم بنیانی تعریف موجود زنده تلاش برای بقا است و انسان متکبر که به دنبال نهایت بقا می گردد، جاودانگی را می ستاید و دین چقدر ارزان این جاودانگی را به حراج میگذارد تنها به قیمت اطاعات از او. دین، مرگ را سفری به جهان نامیرایی مبدل میسازد و متدین را در برابر حقیقت ترسناک و زیبا مرگ بی حس میکند و واقعیت میرا بودن انسان را از او مخفی میکند و احساس پوچ بودن زندگی را با ارائه بهشت و دوزخ از او میگیرد. نقد من به دین این است.
احتمالا هیچ وقت نخواهیم دانست که چرا وجود داریم. بعضی گویند هدف ما ارائه حداکثر ویژگی هایمان به باقی دنیا و خودمان است اما این را استدلال قدرتمندی نمیدانم. چرا هوشیار هستیم. چرا ترکیب هایی از اسید و پروتئین باید طی گذشت زمان همچین ساختار بی نهایت پیچیده و دقیقی را ایجاد کنند که بعد این ساختار بتواند خود نیز خلق کند. نمیتوانم قبول کنم من معلول زمانم و نه می توانم قبول کنم از خاک میان مکه و بیت المقدس ایجاد شده ام.
من از زبان انسان سخن میگویم. من به دنبال فهمیدنم.
احساس سبکی میکنم. دوست دارم از عشق بنویسم. مطمئن نیستم شهوت انگیزه اش است یا تلاش برای تسلط. اما الان زمانش نیست.
و سوال من بی پاسخ ماند.
من که هستم؟