سلام.
روزای عجیبی رو دارم میگذرونم.
نمیتونم بگم خوشالم که داره بدون تو میگذره ولی ناراحت هم نیستم دیگه.
نشستم تو کافه و کورس میبینم و آهنگ گوش میدم و آدما میان و میرن و میبینم و سکوتم و توی خودمم و گاهی حرف میزنم اما در نهایت برام هیچی معنی خاصی نداره مثل قبل.
انگار هستم ولی دیگه روحم نیست و بدنم داره ادامه میده صرفا و .. میدونی چی میگم؟
دیگه دلم نمیخواد و نمیتونم از کسی خوشم بیاد و فکر هم نمیکنم لزوما ربطی به تموم شدن و نبودن تو داشته باشه
صرفا دیگه حس میکنم حوصلشو ندارم و خب خوشم هم نمیاد
دیگه باورامو ندارم. روحم ام ندارم. هرچی بود رو گذاشته بودم وسط و الان یه مشت خاکستر مونده و اونم ریختمش یه گوشه
روی خودم وقت میذارم و حس میکنم دیگه به جایی تعلق ندارم ولی خوبیش اینه که در بند کسی هم نیستم
پرواز میکنم و احتمالا قراره با این وضعی که میرم جلو با کله یه جا بخورم زمین ولی حتی اینم برام مهم نیست
حوصله ادامه متنو ندارم.
later.