خب سلام.
امروز مصاحبه داشتم با تپسی برای بک اند و اتفاق خیلی جالبی افتاد
چندتا سوال problem-solving based ازم پرسید که نه نیازی به کد داشت نه هیچی
فقط میخواست طرز دید و حل مساله م رو بسنجه و خب موفق هم بود:)) و فکر کنم موفق هم شدم!
نکته ی قابل توجه ای که اتفاق افتاد این بود که من واقعا در خودم نمیدیدم برم این مصاحبه رو و میخواستم فقط لغوش کنم چون هیچ امیدی نداشتم بهش (و هنوزم ندارم البته)!
اما اما اما
انقد این ۲ ساعتی که توی مصاحبه بودم لذت بردم و مغز و آی کیوم ارضا شدن که میتونم بگم حتی اگر قبول هم نشم، راضیم به این اتفاقی که افتاد.
اکثرا آدمایی که با آدم مصاحبه میکنن خودشون رو میگیرند یا اینطورین که وا بلد نیستی اینو ینی؟:))))
یعنی قشنگ از نگاه و body language اشون میفهمی اینو کاملا
ولی این آدم انقد صبور بود و قدم به قدم با افکار من جلو میومد و تایید و رد میکرد و شاخ و برگ میداد و من به شخصه واقعا اون ۲ ساعت رو حس کردم مغزم زنده شده و داره کار میکنه:)))
سرتونو درد نیارم. بعضی وقتا ممکنه یه چیزایی نشه
مثل ما که نشدیم
مثل تپسی که ممکنه قبول نشم
مثل هر اتفاق دیگه ای
اما اتفاقاتی اون بین میوفته که خیلی زیبان. خیلی زیاد و می ارزن به خیلی چیزا و مهم اینه که تهش آدم به اونا فکر کنه و لبخند بزنه و خوشحال بشه از این که تجربشون کرده.
میدونم اینجا رو نمیخونی پس برات مینویسم.
خیلی دلم میخواست توی مسیری که باهم شروعش کرده بودیم، موسیقی رو میگم، کنارت باشم
یادته اون شب رو وقتی واقعا تصمیم گرفتی براش؟ یادته ازت خارج شد اون سیاهی ای که توت گیر کرده بود؟
یادته گفتم بابا پاشو بریم انصراف بدیم و بعدش شام بزنیم و جشن بگیریم؟
از ته دلم گفتم و دلم میخواست باشم و جشن بگیریم غریبه ترین آشنای من :)
اما نشد و نیستم پیشت همون طور که تو ام نیستی که ببینی بالاخره وارد مسیر رباتیک شدم.
شایدم هستم پیشت اما فیزیکی نه.
مواظب خودت خیلی باش. برس به چیزی که لیاقتشو داری.
خب بسه. later.