انباری خانه هایمان پر است از کارتن های خالی که برای اسباب کشی نگه داشته ایم. در کنارش جعبه اشیاء
با قیمت را هم نگه داشته ایم برای استفاده از گارانتی. با فلسفه هرچه به خار آید روزی به کار آید؛ کلی خرت و پرت دیگر هم در انباری تلنبار کرده ایم. این وضعیت را در جاهای دیگر هم میبینیم. گالری گوشی هایمان پر است از عکس هایی که برای روز مبادا نگه داشته ایم. از یک کد تخفیف اسکرین شات گرفته ایم. از آدرس رستوران لاکچری که نوه دایی مادری مان سالگرد ازدواجش را آنجا گرفته اسکرین شات گرفته ایم که روزی برویم و پزش را بدهیم. لیست شماره های تلفن همراهمان هم همین است. پوشه هاردهای اکسترنال و پوشه های لب تاپمان هم وضعیت بهتر از این ندارد. دوست روانشناسم این معضل را وسواس انباشت اطلاعات یا چیزی شبیه به این می گوید. از این جایی که امسال قرار است از کمالگرایی رها شوم؛ سراغ واژهای که دوستم گفته نمی روم و بی خود و بی جهت دنبال دست نوشتههای جلسات درمان نمی گردم و سعی میکنم بی تکلف بنویسم. آنقدر دنبال کامل بودن و خوب بودن نوشته ها بودم که پارسال هیچ چیز ننوشتم.
حالا از کمالگرایی که بگذریم؛ بی خود و بی فایده بودن انباشت اطلاعات و زندگی کردن با شعار هرچه به خار آید روزی به کار آید را من در هزار و چهارصد؛ به خوبی لمس کردم. من به خوبی؛ وقتی دلتا در ریه هایم رخنه کرده بود و ضعف امانم را بریده بود؛ فهمیدم که هیچ کدام از اسکرین شات هایی که از صفحه پزشکان گرفته ام برای روز مبادا؛ به دردم نمیخورند. از بین شماره تلفن هایی که ذخیره کرده بودم؛ هیچ کس در آن دو هفته لعنتی به دادم نرسید. از فایل های لب تاپم هیج معجزه ای ندیدم. من آن روزها؛ وقتی دلهره های مادر و امیدواری های پدر به بهبودی را دیدم؛ فهمیدم که همه چیزهایی که تا آن روز جمع و نگهداری و محافظت کرده ام؛ تقریبا بی فایده اند. این پردهای بود از رخدادهای 1400. رخدادهای هزار و چهارصد را که قطار کنیم؛ خیلی برآیند خوبی ندارد. از تشنگی و بی آبی تابستان، می رسیم به بادهای سرد و سوزهای زمستان. راستش به نظرم من و شاید شما از این سال خیری ندیدیم. درست است که فقط زندگی را نباید از یک بعد نگاه کرد و مزایا و خوبی های دیگرش را باید دید؛ اما پس بقیه آدم ها چه. کشتههای اوج کرونا به دلیل نبود واکسن چه؟ در هر صورت شاید در این سال شر عظیمی هم ندیدم؛ ولی همین که روزی 700 نفر از این خاک به خاطر کرونا و نبود به موقع واکسن پر کشیدند؛ میتواند دلیلی باشد برای خیر ندیدن از این سال.
در روزهای قرنطینه که بودم؛ روز دهم حالم بهتر شده بود. در تمام این مدت سرفه امانم را بریده بود و از همه بدتر؛ مثل زندانی که در فیلمها کتک بخورد و نا نداشته باشد، نا نداشتم و خسته، با کلی درد در همه اجزاء بدنم روی تخت افتاده بودم. گاه از شدت سرما پتوها را چنگ میزدم و گاه از شدت گرما؛ به دنبال آب یخ بودم. بماند که در همین حوالی و درست در میانه تابستان؛ ساعت خانه را با ساعت قطعی برق هماهنگ کرده بودم.
روزی دوبار قطع میشد. همهی 15 روز قرنطینه و کرونا زده ام, مسلما نمیتواند تمام تصاویر کل سال را پر کند؛ ولی بخش جدید و غم انگیز و استرس زایی بود.
بد تر میشه که بهتر نمیشه. این تک گزاره شاید به نظر از ناشی گری من و ضعف در نوشتن درست وسط یک روایت پیدا شده باشد؛ اما من این ترکیب را هم میخواهم جزئی از صفحات 365 روز سال ببنیم. 1400 این عبارت را با لحن و گفتار مختلف از آدمهای زیادی شندیم. طرح ترافیک را که برگرداندند به حالت قبل؛ زندگی من هم برگشت به حالت قبل و دیگر مثل آن روزهای کرونا زده با خودروی شخصی سفر نمی کردم و مسافر تاکسیها و سفیران اسنپ و تپسی شده بودم و به وفور می شنیدم که اوضاع بدتر میشه که بهتر نمیشه. این هم یک نشانهای است از حافظه جمعی ما. حافظه جمعی ما؛ آینده خوبی را پیشرو نمی بیند و هر کس به هر طریقی از حالا خودش را برای مقابله با آن روبرو کرده است. راستش ما اقتصاد خواندهها به این موضوع میگوییم انتظارات. انتظارات گاه میتواند مردمان جامعهای را به صف کند و در عرض چند ساعت تمام قفسههای فروشگاه ها را خالی کند. نمونه نزدیک این انتظارات در فضای اقتصادی کشور؛ نیمه اول سال 99 اتفاق افتاد. در این نیمه انتظار برای دلار 60 هزار تومانی؛ پول و سرمایه را راهی بورس کرد و بعد رفته رفته با تعدیل انتظارات؛ پول از بورس خارج شد و بعد هم ادامه ماجرا.
جای بحث تخصصی نیست این نوشتار. فقط خواستم مثالی زده باشم. اما حالا انتظارات برای روزهای خوش، در حافظه جمعی ما گویا بسیار کم رنگ شده و ممکن است با رویداد مثبت و روبرویی با روزگار خوش در آینده؛ همه شگفت شده شویم و لذت ببریم از یک اتفاق و دلخوش به ادامه ماجرا باشیم.
الغرض، من یکی که دوست دارم اوضاع بهتر شود و بدتر نشود؛ شما چطور؟