بعضی چیزها، نوشتنش سخت بوده. مثلا نوشتن این که چشم و ابرو و خال روی گونه دختری دلم را برده بود، سخت بود برایم. میترسیدم کسی بخواند و کسی بداند و فلان.... تا این که آنقدر نوشتم و سریع پاره کردم، تا بعدها نوشتن و نگه داشتنش برایم آسان شد. حالا نوشتن گزاره ای دیگر برایم سخت است. گزاری ای خبری که میخواهد بگوید کسی از میان ما رفته است، سخت ترین کار این روزهای کرونایی است. در رزوهایی که کرونا آمده است و همه باید با تنهایی خویش از گزندش دور باشیم، در روزهایی که گفته اند شرایط را برای بی حجابان نا امن کنید و در روزهایی که همه چیز نوسانی شده اند، نوشتن از نبودن، اسطوره ای تکرار نشدنی سخت است. شاید زیستن در دوران او برای ما، سعادتی بزرگ است، اما از دست دادنش و نبودنش در کنار ما، بدترین خبر این روزها است. محمدرضا شجریان، خسروی آواز ایران، صدای ماندگار فرهنگ و هنر و تمدن ایران، نوای رسای حافظ و سعدی خیام، از میان ما رفت. هرچند نوشتنش راحت شده است انگار، اما باورش اش دشوار است. باورِ نبودند کسی که می گفت مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم و نبودن آنکه از کودکی صدای ربنایش با عطر و رنگ سفره افطار ترکیب شده بود، دردی است بزرگ و عظیم. و به بزرگی این درد و فقدان، قلم هم تاب تکمیل جمله ها را ندارد و فقط می نویسد جان از تن آواز....