شاید عنوان خوبی انتخاب نکرده باشم (رازهای تجربی زیستی آدم گونه) و به همین دلیل ممکن است در ویرایش بعدی این عنوان را عوض کنم. ولی اینجا قصد دارم این رازها را بعد از سی سال زندگی، که 23 سال آن به تحصیل و همزمان 8 سالش به کار و کسب تجربه گذشت بنویسم.
این چیزهایی که می نویسم، شاید برای شما خواننده محترم پیش پا افتاده باشد، ولی برای یک متولد مهرماهی که زندگی را آرام می بیند و هیچ وقت به رذالت آدمی فکر نمی کند و با همه رو راست است و از سیاستهای کثیف به دور است؛ هشت سال زمان برده باشد. راستش را بخواهید در این مورد من شبیه پدر بزگم هستم. شاید هم بودم. هر کس هرآنچه که از خود نمایش می دهد را می پذیریم و هیچ وقت در مورد هیچ کس بد فکر نمی کنیم. اما وقتی نارو بخوریم؛ وقتی بدی ببینیم؛ آن موقع به خودمان و اعتمادمان ناسزا می گوییم. این ناسزا گویی به خاطر این است که با انسانها رو راست بوده ایم و هیچ فقط فکر بدی راجع به هیچ کس نداشته ایم تا اینکه سر بزنگاه آسیب دیده ایم. بگذریم. در اینجا آنچه درس و کار و زندگی به من آموخته می نویسم و هر از گاهی بروزرسانی می کنم:
یک) همه قرار نیست همهی رازهایم را بدانند؛ یا همه چیز به همه کس ربط نداره!
این یکی از پرنگ ترین نکاتی بود که در این مدت فهمیده ام. حتی گاهی دوستان و خانواده هم نباید از همه چیز من سر در بیاورند. در محل کار که اصلا قرار نیست همه بدانند که در اطراف من چه خبر است. درست است که در محل کار می گویند که همه یک خانوادهایم و همه یک تیم هستیم و... ولی شاید این ترفندی باشد برای تخلیه اطلاعاتی و تخلیه اطلاعاتی همان و استفاده ابزاری همان. مثلا کافی است یکی از خود شیرین های محل کار بداند که شما در کنار شغل تخصصی خود تحصیل می کنید یا تدریس می کنید یا اصلا کسب و کار اینترنتی دارید. همین می شود اسبابی برای تخریب شما در بالادست و گرفتن امتیازاتی برای خود و افزودن به معایب شما نزد مدیریت یا مقام ارشد. ( دیدم که میگم!)