alizz9473
alizz9473
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

قربان قدت ... بگذر و بگذار بمیرم


گفتی: " به تو گر بگذرم از شوق بمیری "

قربان قدت ... بگذر و بگذار بمیرم


هر زخم زدی حسرت زخم دگرم بود

این بار نمردم، که دگر بار بمیرم


شهری به تو یار است و من غمزده باید

در شهر تو، بی یار و پرستار بمیرم



شهریار

غزلغزل نابشهریارتمنا
انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید