گفتی: " به تو گر بگذرم از شوق بمیری "
قربان قدت ... بگذر و بگذار بمیرم
هر زخم زدی حسرت زخم دگرم بود
این بار نمردم، که دگر بار بمیرم
شهری به تو یار است و من غمزده باید
در شهر تو، بی یار و پرستار بمیرم
شهریار