ویرگول
ورودثبت نام
alizz9473
alizz9473
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا

چتر ها در شرشر دلگیر باران می رود بالا

فکر من آرام از طول خیابان می رود بالا

من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را

یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا

گشته ام میدان به میدان شهر را هر گوشه دردی هست

ارتفاع دردها از پیچ شمیران می رود بالا

خواجه در رویای خود از پای بست خانه می گوید

ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می رود بالا

درد من هر چند درد خانه و پوشاک ارزان نیست

با بهای سکه در بازار تهران می رود بالا

گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب می بینم

پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا

جوجه های اعتقادم را کجا پنهان کنم ، وقتی

شک شبیه گربه از دیوار ایمان می رود بالا

فکر من آرام از طول خیابان می رود پایین

یک نفر در جان من اما غزل خوان می رود بالا




غزلجنتیغزل نابشعر
انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید