alizz9473
alizz9473
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

چه چیز بین پسرخاله ها را بهم می زند؟

شاید پاسخ دادن به هر نقدی که به پایتخت شده نوعی سوگیری برای نگارنده به حساب بیاید؛ ولی واقعا پایتخت یک مسیر چندین ساله است که بهتر است برای نقد آن کل مسیر را در نظر بگیریم. یکی از نقدهای پر رنگ این روزها به پایتخت هفت این است که چرا مردم شریف مازندران را کاملا معمولی و (شاید ناآگاه) نشان می دهد.

هیچ کس حق تخریب هیچ کدام از اقوام این مرز و بوم را ندارد و همگان می دانیم که سراسر این خاک پر است از مردان و زنان نام آوری که هر کدام در رشته ای متخصص شده و برای ایران در سطح دنیا افتخار آفریده اند. اما اگر خاطرتان باشد تقریبا از دو دهه قبل و با محوریت صدا و سیما سریال ها یا مستندهایی ساخته شد در خصوص باندهایی تبهکاری که از صداقت و پاکدستی و یک دلی مردم این سرزمین سوء استفاده کرده و نهایتا یک فرد یا خانواده را تلکه می کردند. پس معمولی بودن یکی از ویژگی های همه ما ایرانیان است.

بحث دفاع از پایتخت نیست. بحث این است که عمدتا جامعه ایرانی (که تا حدود اواسط ده چهل خورشیدی اکثرا روستا نشین بوده اند) کاملا مردمانی ساده دل و بی ریا بودند و با گسترش شهر نشینی و تغییر سبک زندگی کم کم شاهد تقلب ها و کلک هایی در زندگی روزمره مردمان هستیم. کم هم نیستند نمونه هایی از سوء استفاده افراد از سادگی مردمان این خاک. اما بحث از خانواده نقی و یا شخصیت نقی که به سادگی حرف های پسر خاله اش در خصوص پهباد و حمله را در فصل هقت پایتخت می پذیرد جداست. به نظرم لازم است از منظر دیگر به داستان نگاه کنیم.

من گوشت نقی رو بخورم؛ استخونش رو هم می خورم
من گوشت نقی رو بخورم؛ استخونش رو هم می خورم


داستان از این قرار است که در کنار سادگی و دل پاکی نقی بد نیست نگاهی به شخصیت ارسطو و تغییرات این شخصیت در هفت فصل داشته باشیم. ارسطو به عنوان یک جوان که نقی را همیشه بزرگ تر خود دانسته همیشه جان فدای او بوده. در پایتخت یک برای اسباب کشی در کنار نقی مانده. در ادامه وقتی برای نقی کار پیدا شده است در قشم او را همراهی کرده. در همانجا می بینیم که نقی با خرد و عقلانیت او را از اهدای کلیه منصرف می کند. در قسمت بعدی و جایی که ارسطو زن جدیدش را به نقی معرفی می کند باز هم این فرد به گونه ای در مکتب او گام بر می دارد و حتی صحبت های مربی تیم کشتی چین را ضبط می کند تا با کمک همسرش بتواند نقی را در مسابقه یاری دهد.

این سیر داستان در ادامه هم تکرار می شود. در پایتخت چهار ارسطو در کنار خانواده و دخترخاله اش خانه ای در دل جنگل می سازد و باز با پولش کمک کننده خانواده است. در پایتخت پنج او بوتیک دار شده است و فضای داستان کمی متفاوت است. اما در دو فصل اخیر ارسطو در حال سوء استفاده از نقی است. چرا؟

به نظر می رسد یکی از دلایل آن همان سیر تاریخی است که در ابتدا گفته شد. ارسطو در این مدت رشد کرده در چند حرفه وارد شده. با ماشینش سفرهای خارج از کشور رفته و حتی زندانی هم شده است. زندان هم دانشگاهی است و ما می بینیم که یکی از هم بندی های سابقش در پایتخت شش به او توضیح می دهد که چگونه از موقعیت نقی سوء استفاده کند. البته که خود ارسطو بعدا هم پشیمان می شود و تمام تلاشش را می کند تا به نقی و جایگاهش صدمه ای وارد نشود.

در پایتخت هفت اما به نظر می رسد باز ارسطو در حال ضربه زدن به پسرخاله و خانواده اش است. این بار عواملی هم در کنارش هستند از جمله همسر جدیدش. پس این هم یک پیام دیگر است که گاه همسر می تواند یک رابطه طولانی مدت را خدشه دارد کند. البته که ارسطو برای این کارش دلیل دارد. او می گوید اگر نقی در جریان کار باشد شهاب سنگ را به راحتی از دست می دهد. او هدفش این بود که با پنهان کاری هر طور شده نقی را به ثروت هنگفت برساند.

پس شاید یکی از پیام های پنهان سریال این بود که گاهی انتخاب یک نفر ممکن است یک رابطه طولانی مدت خانوادگی را تخریب کند. مثل سکانس گریه هما در ماشین که می گفت در کنار این خانواده بیشتر از خانواده خودش بوده است.

اما سادگی نقی چه می شود؟ آیا این شخصیت در حال توهین به سطح شعور و دانش مازندرانی هاست و این از جنبه بالای مازندرانی هاست که این سریال هفت فصل ادامه داشته است؟

نکته آخر که صد در صد صحیح است. مازندرانی های شریف به قدری ظرفیت بالایی داشته اند که حتی در سایر محصولات سینمای نیز تا حدودی لب به اعتراض باز نکرده اند. اما نمی توان سادگی نقی را به حساب توهین به سطح شعور و دانش مازندرانی ها دانست. نقی نماینده یک خانواده کارگر است که تمام تلاشش را برای اعتلای خانواده کرده است. او برای ادامه تحصیل همسرش راهی تهران شده است و داستان از همینجا شروع شده است. او هر چند شاید ساده باشد و دلش بخواهد با حرکت های نمایشی خود نمایی کند، ولی باز هم دخترانی موفق دارد که یکی پس از گذراندن یک دوره و کسب مهارت مهماندار هواپیما شده است و دیگری هم در حال ثبت اختراع است. حتی او در کنار همسرش برای کمک به جامعه فرزندی که از کرونا صدمه دیده است را به فرزند خواندگی پذیرفته است.

پس نقی معمولی که واقعا زندگی کاملا معمولی داشته؛ شاید نشان دهنده همان سیر تاریخی خانوار ایرانی باشد که عمر شهر نشینی اش به کمتر از صد سال می رسد.(منظور شهر نشینی مدرن و ... است). نقی در کنار سادگی خود؛ اما شریف زندگانی کرده. البته بماند که هیچ شخصیت معاصری سفید محض و یا سیاه محض نیست. همین نقی در فصل سه و در عروسی ارسطو وقتی دچار مشکل مالی می شود گاو خریداری شده برای عروسی را جابجا می کند. یا برای ساخت خانه در جنگل با ترفندهای خاص مصالح جابجا می کند و ... پس همه ما در کنار ویژگی های خوب، نقص هایی هم در زندگی داریم که نیاز به اصلاح دارد.

و ای کاش پسرخاله ها با همین دعواها و آشتی هایشان برای سال های سال ما را بخندانند.

وقتی من به این میگم پسرخاله عشق میکنه
وقتی من به این میگم پسرخاله عشق میکنه


نقد سریالپایتخت
انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید