مرا نام چو ننگ است
مرا نام چو ننگ است
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

حالا تابستون را فحش کش نکن

شما درسش را خوندی دکتر! توضیح علمی اش با شما. ولی من فکر میکنم آدم 5 تا حس اصلی داره که با چشم و گوش و پوست و ... احساس میکنه، یه دونه هم که میگن حس ششم هست برای حدس و گمان. یه احساس هفتم هم هست که حس ما نسبت به خاطرات خوب یا بد است. این حس هفتم (بنا به تجربه ای که من دارم) متصل میشه به احساسهای دیگه. یعنی خاطرات بد و خوب ما همراه میشن با چیزی که چشم مون دیده و گوشمون شنیده.

تا اینجاش را قبول داری دکتر جان؟ حالا زبون من خیلی علمی و تخصصی نیست، مثل بعضی دکترا بلد نیستم با لغات قلمبه سلمبه گنده *وزی کنم، ولی اینایی که برات میگم همش پایه و اساس داره.

خب شما فکرش را بکن: بچه که بودیم که تابستونا خیلی حال میداد. هم مدرسه تعطیل بود، هم بساط بازی هر روز توی کوچه به پا بود، هم تلویزیون کارتون زیاد میداد، هم شربت خنک و آبدوغ خیار و بستنی و هندونه داشت. خب یه بچه مگه دیگه چی میخواد؟ خلاصه کنم برات که تابستون واقعا بهترین سه ماه سال بود.

الان این همه سال گذشته، هوا جوری گرم شده که انگار توی پوست الاغ نمد پیچ مون کرده اند، دیگه خبری از اوقات فراغت و بازی و شربت خنک و کارتون و ... هم نیست. فقط مونده گرما و دود و عرق.

ولی با همه اینها، هنوز اون ته فکر و حافظه ی من تابستون دوست داشتی ه. نور داره، روشنه، روزهاش بلنده، دم عصرش یه صفایی داره. حتی همین گرماش هم باعث میشه یه مکانیزمهایی درون آدم شدت پیدا کنه. یه جوری که به نظر من اگه یه گاوی بخواد به یه کره خری بگه «دوستت دارم» همین سه ماه تابستان وقتشه.

ما هم اون زمانی که جوون بودیم و دوره مون هنوز نگذشته بود توی همین فصل عشق و عاشقی کردیم. قبل از اینکه برسیم به روزمرگی و فقط فکر ظرف های شام و تعمیر انباری و شستن ماشین باشیم، اون قدم های متعالی مون را توی همین فصل برداشتیم. فاز روشنفکری و تغییر دنیا و کتابخوانی و دکلمه شعر و چس کلاس گذاشتن با سیگار را توی همین فصل برداشتیم.

خلاصه نگاه نکن اینجوری روبروت می شینیم دکتر! ما هم از راه درازی رسیدیم به مطب شما. به چشم روانی و مریض و دیوونه نگاه نکن به ما.

این میوه های روی میز که انگار دکوری هستند اقلا یه چایی بریز بیار برامون. گرمای هوا چه ربطی به چایی داره آخه؟

تراپیستروزمرهدکترنوشتمطب‎روانشناس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید