حس و حال کار ندارم دکتر. اصلا حوصله ام نمیشه. نه اینکه کار نباشه ها! کار هست، همون کارهای روتین و معمول که گاهی وقتها ازشون لذت هم می برم. ولی خب چند روزی اه که اصلا دل و دماغ کار کردن ندارم، همه اش خودم را به چیزهای دیگه مشغول میکنم. با گوشی ور میرم، توی اینترنت چرخ میزنم، و همین جوری سعی میکنم وقت را بکشم تا عصر بشه و برم خونه.
به نظر شما که درسش را خونده ای، ممکنه به خاطر تغییر فصول باشه؟ مثلا الان که هوا یه دفعه خوب شده و زمستان عملا رفته و شبیه اوایل بهار داره میشه، دل ما هم تغییر دوست داره؟ یا مثلا واکنش طبیعی بدن ماست به این که «هوا، هوای کار نیست»؟ بالاخره یه دلیلی باید داشته باشه. اگه اینطور باشه، پس بقیه هم همین حس و حال را باید داشته باشند. خود تو چطور دکتر؟ الان حس و حال و حوصله حرف زدن ما را داری یا تو هم دوست داری الان سوار ماشین توی جاده ولو باشی؟
نوجوان که بودم فصل امتحانات ثلث آخر میشد اواسط بهار. هوای خوش و مطبوع بعد از زمستان سرد میومد. واکنش طبیعی بدن من اون موقع ها این بود که در آن خنکی لش کنم و چرت بزنم. بیدار بودن خیلی سخت میشد اون وقتها، دقیقا مثل کار کردن این روزها.
بدیش اینه که چه خواب باشیم چه بیدار، چه کار کنیم چه وقت تلف کنیم، بالاخره زمان میگذره. و چند سال بعد وقتی به پشت سر نگاه میکنیم می بینیم هیچ گوهی نیستیم. دلیلش چیه؟ اینه که به وقتش، کار درست را انجام ندادیم.
قرصی چیزی نداری براش، دکتر!؟ یه چیزی که بخوریم و دوباره حوصله مون برگرده؟ یا یه چیزی که بمالیم به خودمون و دوباره حس کار کردن برگرده؟ میخوام ببینم از بیرون قابل حل است مشکل، یا فقط از درون راه حل داره؟ می شه درمان کرد یا باید صبر کنیم دوره اش بگذره؟
من همه چیزم کاره دکتر! اگه کارم را درست انجام ندم انگار یه چیزی تو زندگی ام کمه. افسرده میشم. پیشرفت شغلی برام مهمترین معیار خوشبختی اه. به همین دلیل فکر میکنم که تو ماه های آینده بیشتر بیام سراغت.
الان هم بیشتر دلم میخواد همین جا روبروت بشینم و اختلاط کنیم به جای اینکه برگردم برم سر کار. بیشتر دلم میخواد اون قوری چای را بیاری همین جا سر میز، بخوریم و صحبت کنیم.