ویرگول
ورودثبت نام
آلما
آلما
خواندن ۴ دقیقه·۱۰ ماه پیش

در ستایش باورهای باطل

همیشه توی زندگی نسبت به تغییر مقاومت داشتم. (کیه که نداشته باشه؟) این موضوع، البته که شنیدیم و می‌دونیم جزئی از ذات آدمیزاده، اما آدم‌هایی رو دیده بودم و می‌بینم که نوعی انعطافِ دلپذیر به شنیدن و به پذیرش داشتن بی‌اونکه چیزی از وجود خودشون رو از دست بدن و یا وجودِ ژله‌ای بی‌هویتِ بی‌شکلی داشته باشن که به هر قالبی دربیاد. برای من اما، شنیدن و پذیرش مساوی با نوعی از دست دادنِ عمیق بود. از دست دادنِ چی؟ همون چیزی که چهارچنگولی بهش چسبیده بودم. اون چیزی که من بود.

شنیدن (و منظورم شنیدنِ واقعیه که مایل به ایجاد جرقه‌ست، و مایله به ایجاد تغییر) همیشه توأم با نوعی اضطراب از دست دادن بخشی از وجودم بود. و با این حال، دوست‌داشتنی‌ترین لحظات و اتفاقات زندگیم زمانی رقم خوردن که کمی اون چنگال محکمِ منقبض رو رها کردم. اجازه دادم بشکنم. اجازه دادم باورهام جلوی چشمام دود بشن و برن هوا. اجازه دادم خُرد شم.

من توی چرخه‌ای پیوسته از اعتمادِ شدید به باورهام، باطل شدن باورهام و شروع از نو جلو رفتم و هربار مقاومت به تغییر ذره‌ای کمتر شد. و امروز (یک بار دیگه) فهمیدم که برای من توی زندگی حقیقتی واقعی‌تر از تغییر وجود نداره.

چرا؟ تغییر یعنی چی؟ تغییر یعنی پذیرفتنِ تناقضات و ادا اطوارهایی (!) که مغز تو به‌طور خاص در ساختار و کارکردش داره و پذیرفتن مسئولیت اثراتی که این تناقضات و ادا اطوارها روی زندگیِ خودت و افراد دوروبرت دارن و باز پذیرش اینکه گاهی رفعِ (حتی فقط بخشی از) این‌ها روی کیفیت زندگی تو، حال تو، و حال آدمایی که برای تو عزیزن اثر میذاره. کار خیلی سختیه. عجیبه.

ضدغریزیه.

غریزه‌ی تو میگه براساس چیزی که باور کردی بری جلو. غریزه‌ی تو میگه برحسب عادت پیش بری. چون از همه راحت‌تره. چون امن‌تره. ما ترجیح میدیم دردِ آشنا بکشیم تا خودمونو در موقعیتی قرار بدیم که قطعیت نداره و ممکنه رضایت توش باشه و ممکنه هم رنج. و به‌طرز شگفت‌آوری مطمئنیم درباره چیزهایی که تجربه نکردیم. راه‌هایی که نرفتیم. شکل‌هایی که نبودیم. مطمئنیم و راضی‌ایم از شکل رنجی که می‌کشیم. از رنجِ آشنامون.

برای همینه که مقاومیم دربرابر تغییر. و برای همینه که مقاوم بودم دربرابر تغییر (و هستم و خواهم بود هم، اما امید دارم با هر تجربه‌ و با هر باورِ باطل شده، کمی، کمتر). میل داریم به سکون. استقرار. به اطمینان و امر قطعی. میل به زندگی در دنیایی که توش همه‌چیز (با تنظیمات فعلی مغز ما) قابل کنترله.

ساده بگم، ممکنه من یا توی نوعی حاضر باشیم خودخوری کنیم و رنج بسیار زیادی رو متحمل بشیم و این رنج رو ترجیح بدیم به اینکه خودمون رو در موقعیتی آسیب‌پذیر قرار بدیم و احساسات‌مون رو بیان کنیم و بعد از این کار رنج کمتری بکشیم. چون خودخوری کردن اگرچه دردناکه، اگرچه مولّدِ رنج مضاعفه، اما رنج آشناییه. یا ممکنه رنج حسرت کشیدن و موندن در اما و اگرها رو ترجیح بدیم به قدمی جلو گذاشتن، به پس زده شدن یا پذیرفته نشدن و یا شکست خوردن. اگه مسیر متفاوتی رو بریم چی می‌شه؟ اگه این مسیر نورونی توی مغزمون رو override کنیم چه اتفاقی می‌افته؟

نمی‌دونیم! اما توهم‌مون اینه که می‌دونیم و تصورمون اینه که رنج بیشتری در راهه. نمی‌دونیم چی پیشِ رومونه و از عدم قطعیت، از مهر باطل خوردن به چیزی که می‌شناسیم و بهش عادت کردیم، واهمه داریم. بذار همه‌چیز همونطوری بمونه که هست!

زنده باد رنجِ آشنای من!

اما واقعیت اینه که به‌قول مارک منسن در این اپیزود پادکستش،

Everything you believe will one day fail you.

یا، به‌عبارت دیگه (اگر کمی خوش‌شانس باشیم) همه‌ی باورهای ما یه روزی کم میارن! یه روزی دیگه کافی نیستن و جایگزین می‌شن با باورهایی که بهتر برای ما (و بقیه) کار می‌کنن. اگر خوش‌شانس باشیم رنجی که در زندگی می‌کشیم در طول عمر تغییر شکل می‌ده و صورتی سبک‌تر به خودش می‌گیره. اگر خوش‌شانس نباشیم و (مثل منِ سابق) مقاومت خیلی زیادی به تغییر نشون بدیم، به‌جای کوله‌باری از باورهای باطل‌شده، کوله‌باری از باورهای دردناک و تأیید و تأکید شده به همراه خودمون می‌کشیم و رنج آشنامون رو به طول عمرمون متحمل می‌شیم.

زنده باد باورهای باطل من!

امروز شاید بیش از ترسیدن و مقاومت کردن، کنجکاوم درباره تاثیری که موقعیت یا فکری جدید روی من میذاره و تمام فعل و انفعالات نورونیِ (!) جدیدی که قراره در مغز من رخ بده. امروز شاید اون آدمِ رفیق(تر) با مسیرهای نورونی جدیدم. آدمی که بابت تمام دفعاتی که از کشفِ خطا رفتنش شرمسار شده، عمیقاً خوشحاله. آدمی که عاشق اینه که بفهمه اشتباه می‌کرده، چون درست اون موقعست که رنجش تغییر شکل می‌ده و بدل میشه یا morph می‌کنه به یه چیز قشنگ‌تر.

آدمی که عاشق باورهای باطله.

رنجتغییراضطراب
می‌نویسم تا بفهمم توی مغزم چه خبره!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید