almasi.aa1989
almasi.aa1989
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

خر

" خَر"


چیزهایی که در وبلاگ می نوشت بیشتر دلنوشته بودند تا داستان؛ وبلاگی که جز خودش، خانواده اش و البته یک دختر نوجوان که دیروز در اینترنت کلمه عنکبوت را به اشتباه انکبوت جستجو کرده بود و داستان انکبوت بال‌دار او را خوانده بود، بازدیدکننده‌ی دیگری نداشت.

عادت داشت با گوش دادن به موسیقی رپ، تراواشات ذهنی‌اش را می‌نوشت. در اینترنت مشغول جست و جوی رمز و راز نویسنده شدن بود که تبلیغ جشنواره داستان نویسیِ مینیمال نظرش را جلب کرد. سایت جشنواره را باز کرد، اما اطلاعات دقیقی در مورد موضوع جشنواره ارائه نشده بود. تلفن همراهش را برداشت و با دبیرخانه تماس گرفت.

- الو سلام، وقت بخیر

منشی دبیرخانه: سلام؛ بفرمایید؟

- ببخشید می خواستم بدونم، موضوع جشنواره چیه ؟

- آزاد.

- یه سوال دیگه‌م داشتم، چطوری میشه با 150 کلمه، داستان نوشت؟!

- همین قدر بگم که، همینگوی با 6 کلمه داستان نوشته.

- آخه چطوری ممکنه؟!... ببخشید میشه بفرمایین داستانش چی بوده ؟

- حفظ نیستم. سوال دیگه ای دارین؟

- نه ممنون!

***

چند ساعت هر چه تلاش کرد نتوانست حتی یک خط هم بنویسد. بالاخره غرورش را زیر پا گذاشت و بعد از مدت ها، به دوستش که نویسندگی را بهتر از او بلد بود و چند جایزه هم برده بود، زنگ زد.

.

.

.

- راستی داورهای جشنواره کیا هستن؟

- تو سایت، در مورد داورها چیزی ننوشته بودن!

- مگه میشه! باید داور ها مشخص شده باشند!... دوباره تماس بگیر و اسم داورها رو بپرس، باشه؟

- مگه مهمه؟!

- بله؛ زنگ زدی خبرشو بهم بده.

- باشه!

***

برای بار دوم با دبیرخانه‌ی جشنواره تماس گرفت.

- سلام، ببخشید می خواستم بدونم داورهای جشنواره چه عزیزایی هستند؟

- در راستای داوری عادلانه، اسامی کمیته داوری رو نمی‌تونیم معرفی کنیم. سوال دیگه ای دارین؟

چیزی نگفت و تلفن را قطع کرد. دوباره با دوستش تماس گرفت و حرف های منشی دبیرخانه را به او منتقل کرد.

.

.

.

- گوش کن به من؛ این نوع جشنواره ها، کلاه برداریه؛ بی خیال شو.

- بذار یه چیزو بهت بگم، من اصلا اشتباه کردم بهت زنگ زدم. تو می‌خوای دل سردم کنی که مبادا از تو بزنم بالا.

- چرا چرند می گی!؛ بیچاره من می خوام بلایی که سر من اومد، سرِ تو نیاد.

- چه بلایی؟!

- یادته پارسال گفتم تو جشنواره، رتبه آوردم؟

- آره، خب؟

- فقط به نفر اول تا سوم جایزه نقدی می دادند و به بقیه شرکت کننده‌ هایی که رتبه‌ی خوبی آورده بودند، لوح تقدیر می‌دادن. منم که به گفته خودشون چهارم شده بودم از ذوقم ۲۰۰ تومن بابت ارسال لوح تقدیر و

گوهینامه به حسابشون واریز کردم؛ اما بعداً فهمیدم، نفر اول تا سومی وجود نداشته و خدا می دونه چند هزار نفر، چهارم شده بودند. به این میگن کلاهبرداری مدرن. حالا فهمیدی چرا میگم شرکت نکن؟

- تو نویسنده ی خوبی هستی ولی این داستانت مزخرف بود.

- از ما گفتن بود. صلاح مملکت خویش، خسروان دانند. خداحافظ!

***

آخرین روز مهلت جشنواره فرا رسید. داستانی که نوشته بود را برای خانواده‌اش خواند، اما هیچ کدام خوششان نیامد. سَر خورده شده بود و دیگر نمی توانست یک کلمه هم بنویسد. با حرص گوشی تلفن را برداشت و با دبیر خانه تماس گرفت.

- الو سلام.

- سلام بفرمایید؟

- من یه داستان نوشتم در مورد "خر" ۱۰۰ کلمه ای هست، می تونم بفرستم؟

- ...اثر ارسالی باید حد اقل ۱۵۰ کلمه باشه.

- آهان!... اگه عر عر کردن خر رو به داستان اضافه کنم، فکر کنم ۱۵۰ کلمه بشه. درسته؟

- چی!!!!؟

پایان

نویسندگیکلاه برداری مدرنداستان کوتاههنرخر
سپاس پروردگارم را که نویسنده ی زندگیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید