ویرگول
ورودثبت نام
almasi.aa1989
almasi.aa1989
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

ساحل

فقط چند قدم با کافی نت فاصله داشتم، قلبم خیلی تند می زد. دستم روی دستیگره در گذاشتم و داخل شدم. یه نفس عمیق کشیدم و نشستم پشت سیستم. دستم می لرزید اما بالاخره بخش اعلام نتایج رو باز کردم. چشمامو بستم و از استرس، زیر چشمی به صفحه مانیتور نگاه کردم. بعد از یه مکث کوتاه، چنان جیغ و هورایی کشیدم که همه فهمیدن قبول شدم...

***********

1 ماه بعد

راننده تاکسی: کجا تشریف می برید؟

- دانشگاه هنر بوعلی

راننده تاکسی: صدای ضبط، اذیتتون نمی کنه؟

- نه فقط یه خورده کم کنید.لطفا!

راننده تاکسی:فضولی نباشه، چه رشته ای می خونین؟

- گرافیک

راننده تاکسی: ماشااااااااله به به!

میگم بهت نمی خوره برای اینجاها باشی!؟

- اوف! آقا میشه حواستون به رانندگیتون باشه. لطفا!

راننده تاکسی: بله چشم. فقط خواستم بگم واسه دختر خوشگلی مث شما، یکی لازمه که حواسش بهش باشه. این شماره منه، داشته باش هر جا گیر کردی یه تک زنگ بزن. مث زورو خودمو می رسونم پیشت.

- آقا نگهدار می خوام پیاده شم. گفتم نگهدار...

راننده تاکسی: باشه چرا رم می کنی؟!

- خجالت از موی سفیدت بکش عوضی!

راننده تاکسی: بزن به چاک ضعیفه

*****************************

حیاط دانشگاه

سلام چته!؟ چرا اینقد آشفته ای؟

-عوضی

با منی!؟

نه با راننده تاکسی ام که قرار بود برسونتم دانشگاه. عوضی هیز، مرتیکه مثل گراز بود.

کلاس چی داریم راستی؟

- مبانی هنر های تجسمی

ساحل،میگم اون پسر رو نگاه کن، اونی که رو نیمکت نشسته، پیراهن آبی تنشه.

ساحل: دیدم. خب؟

- میگم جذابه نه ؟

ساحل: الهام، بعد از دیدن اون گراز حرف از مردا نزن خواهشاٌ.

الهام: بی ذوق!

ساحل: پاشو بریم الان کلاس شروع می شه

****************************

کلاس

الهام: ساحل! ساحل با تو ام! خیلی تابلو نگاش میکنی.

ساحل: الهام حالم بده. چرا انقد این مرد، جذابه!

الهام: شانس منه، تا دو دقیقه پیش زد تو ذوقم، حالا فیلش یاد هندوستان کرده ! عجبا!

ساحل: غلط کردم اون پسر خیلی خوب بود. من اعصابم از دست راننده خورد بود اون طوری گفتم. میگم کاش همه درسام با این استاد بود...

الهام: دیوونه!

***********************

دو ماه بعد

ساحل: استاد، یه لحظه (صدای نفس نفس)

سلام خوب هستین؟

استاد: سلام، تشکر. بفرمایید؟

ساحل: ببخشید استاد، من یه مشکلی برام پیش اومد نتونستم برای امتحان پایان ترم آماده شم. خواستم ازتون خواهش کنم اگه امکان داره سرفصل های مهم رو بهم بگین تا حداقل بتونم نمره قبولی رو بگیرم.

استاد: ببخشید خانوم ...؟

ساحل: ساحل معتمدی هستم.

استاد: خانم معتمدی، متاسفانه باید بگم من به دلیل مسائل مهاجرتی از تدریس در دانشگاه انصراف دادم و آقای دکتر جمیلی جایگزین بنده هستند اگه موردی هست با ایشون صحبت کنید.

ساحل: نگین تو رو خدا، استاد من، شما رو، در اصل کلاستونو خیلی دوست داشتم. اینجوری که نمیشه که یهو بخواین برین.

استاد: خیلی یهویی هم نبوده قبلا با دانشگاه هماهنگ کرده بودم.

ساحل: یعنی من دیگه شما رو نمی بینم؟

استاد: ظاهرا بله.

ساحل: پس مراقب خودتون باشین.

استاد: خدانگهدار

*****************

منزل

ساحل: مامان

- جانم دخترم.

ساحل: چطور میشه مهر یکی به دل آدم می شینه؟

- خیلی ساده است وقتی طرف آدم محترم و خوش صحبتی باشه.

ساحل: چرا تا وقتی از یکی خوشت میاد، تا بخوای بهش بفهمونی دوسش داری، یهو همه چیز خراب میشه؟

- دختر عزیز من دلش پیش کی گیره؟

ساحل: مامان از دستم ناراحت نمیشی؟

- نه عزیزم ناراحتی نداره ما همه، انسان هستیم و با قلبمون حرکت می کنیم.

ساحل: از استادم خوشم اومده. خیلی جذابه یه مرد تمام عیاره ولی امروز فهمیدم داره مهاجرت می کنه.

- مجرده؟

ساحل: آره بابا، حلقه دستش نیست.

- این که نشد دلیل مجرد بودن عزیزم! حالا حدودا چند سالش بود؟

ساحل: نمی دونم ولی فکر هم سن دایی محسن باشه، یعنی تقریبا 35 سال

- دختر عزیزم، آدم همین جوری که دل بسته یه مرد غریبه که هیچی ازش نمی دونه که نمیشه
حالا ممکن به خاطر چهره اش و اینکه اون استاده و تو شاگرد این حس خاص بودن اون بیشتر رو تو تاثیر گذاشته. مهم اخلاق و منش آدماست که جوهره جذابیت میشه نه چهره شون.

ساحل: شاید، نمی دونم.

- ضمنا تا حالا به تو توجه خاصی کرده؟ برات کاری کرده؟

ساحل: چیز خاصی که نه فقط یه چند باری لبخند زد بهم. مامان خیلی کلافه ام.

- بیا بغلم. دختر ساده و مهربون من. همون بهتر که رفت.

***************

7 سال بعد (نمایشگاه هنر های تجسمی ونیز- ایتالیا)

-Hello, its so stunning!

Sahel:Hi, thank you. This is Sahel from Iran.

-Im George from Brazil. Nice to meet You.

Sahel:Sorry, just a moment

ساحل: استاد استاد

استاد: سلام با من هستین؟

ساحل: بله، من ساحل معتمدی هستم دانشجوی سال 87 رشته گرافیک، دانشگاه بوعلی همدان، درس مبانی هنر های تجسمی را با شما داشتم.

استاد: آهان،الان یادم اومد. حالتون خوبه؟ ماشاله چه قد تغییر کردین؟

ساحل: لطف دارین. تشریف بیارین داخل غرفه، ازتون پذیرایی کنم.

استاد:چه قدر زیباست طرح هاتون!

ساحل: دوتا از طرحهام همین جا انتخاب شد برای داوری جشنواره.

استاد: چه عالی تبریک می گم.

- سلام

ساحل:سلام

استاد: لیلا همسرم و ایشون ساحل دانشجوی چند سال پیش من هستند.

ساحل:از آشناییتون خوشبختم.

لیلا: منم همین طور، طرح هاتون چقد زیباست.

********************

لحظه خداحافظی

لیلا: خداحافظ

استاد: براتون بهترین ها رو آرزو می کنم. خدانگهدار

ساحل: به امید دیدار

ساحل:(در حال فکر کردن) چه قد موهاش ریخته! چرا دیگه اون قد به چشمم جذاب نبود! مگه اون موقع چه شکلی بود که من از دیدنش انقد به وجد می اومدم. مامانم اون موقع درست می گفت چهره آدما بعد یه مدت عادی میشه.

داستان کوتاهداستان درامنویسندگی
سپاس پروردگارم را که نویسنده ی زندگیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید