علی
خواندن ۳ دقیقه·۴ روز پیش

علی علی علی علی علی علی

من از بچگیم خیلی حوصله اعمال مستحبی و کارهای عبادی رو نداشتم. اگر با بابا جلسه قرآن می‌رفتیم همیشه به بهانه‌ای میرفتم بیرون و تو محله می‌چرخیدم، اگر می‌رفتیم حرم بیشتر تو حرم می‌چرخیدم تا خوندن دعا و اینجورچیزها یا شب‌های قدر با دوستام دور و بر مسجد می‌چرخیدیم. تقریبا تا حدودی شبیه به خود بابا.

البته هر چه‌قدر هم می‌خواستم بی‌حوصله باشم، تو فضایی بزرگ‌ شدم که هیئت و مراسم‌های هیئتی بخش مهمی از سال‌های بزرگ شدنم رو تشکیل داده. خواسته یا ناخواسته به بهانه‌ای در این فضا بودم. اما از لحظه اول که شروع میشده منتظر تموم شدن مراسم بودم. بالاخره یه جور خودم رو راضی می‌کردم که لازمه شرکت کنم یا به خاطر حال خوب بعدش تحمل می‌کردم. واقعا هیچ‌وقت فرح و شادی بعد رو روضه رو نمیتونم کتمان کنم. در سال‌های جوانی و مثلا حتی زمانی که توی شریف دانشجو بودم و بخش مهمی از روز‌های دانشجویی در ارتباط با هیئت شریف می‌گذشت، موقع مراسم بیشتر تو آشپزخونه بودم و خودم را با کارهای اینطوری سرگرم می‌کردم. دقیقا همین الان هم که دارم متن رو می‌نویسم از وسط مراسم شب ۲۱ رمضان زدم بیرون و تنها تو خونه قرآن‌به‌سر گرفتم که زودتر تموم بشه.

تقریبا همیشه یک احساس دوری و عدم درک صحیح نسبت به کارهای این‌طوری داشتم. یعنی همیشه توی ذهنم این سوال می‌خراشیده که تا وقتی عدالت روی زمینه و ارکان دین چندان جایگاهی ندارن، این حجم از مستحبات به کجا می‌خواد برسونه آدم رو؟ اگر اشتباه نکنم هم، وجود هیئت برای زنده نگه‌داشتن روحیه ظلم‌ستیزی و این‌جور حرفاست و دریغ از بخاری که از هیئت‌ها بلند بشه....

یا مثلا باز هیچ‌وقت حال کسایی رو که با اشتیاق و حسرت از حرم امام رضا صحبت می‌کنن، متوجه نمیشم و یا از بچگی رفیقایی رو که توی یه شب چندتا هیئت می‌رفتن، هیچ‌وقت درک نکردم.

تقریبا از نوجوانی هم همین شکلی بودم. یعنی رفیقی داشتم که توی ۱۴ ۱۵سالگی دقیقا از اون آدمایی بود که روی انتخاب هیئتش وسواس داشت، بعضی شبا از این هیئت بیرون نیومده می‌رفت تو هیئت بعدی یا همش با من بحث می‌کرد که تباکی چه‌قدر مهمه و بیا خودمون رو به گریه بندازیم تو هیئت و البته بماند که این دوست هیئتی امروز زیر همه‌چی کشیده و از رابطه با این خانوم خارج نشده وارد رابطه با خانوم بعدی میشه و عاقل به یک اشارت معنی از "رابطه" رو می‌فهمه. و من همچنان همون پسریم که چندان حوصله نشستن در مراسم رو نداره اما بالاخره چند دقیقه‌ای توی اینجور مراسم‌ها میره و ارتباطش رو کژدار و مریز حفظ می‌کنه.

با وجود همه این حس‌های بیگانگی و نفهمیدن‌ها یه چیزی توی دین بوده که ذهنم باهاش احساس قرابت داره. یه چیزی از جنس علاقه اون بین جریان داره. اونم شیعه امام علی بودنه. آینده رو نمیدونم ولی تا این لحظه و در روزهای پایانی ۲۵سالگی چیزی از جنس افتخار نسبت به این مرد در من جریان داره. من خفقان در گلوی این مرد رو به اندازه ظرف خودم متوجه شدم و با وجود تمام بیگانگی‌هایی که نسبت به دین دارم، مثل تردید و قبول نداشتن یه‌سری‌چیزها وقتی به شیعه علی بودن فکر می‌کنم سرم پایینه که چه‌قدر ناکافی هستم برای این عبارت ...

مسیر تحصیلی من از شریف شروع شد و این روزها مسیرم به دانشکده پزشکی خورده. اینجا تجربه‌هامو می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید