شکلات شیرین ساعت ۱۱:۱۵ دقیقه شنبه صبح، کتابخونه طبقه یک دانشکدهالان سر تایم بیوشیمیه ولی چون رفتن سرکلاسش تقریبا فایدهای نداره اومدم کتابخونه تا خودم…
آغوش پوریا ساعت ۷:۰۵ دقیقه صبح چهارشنبه ۱۸ آبان، مترو دانشگاه شریف به سمت دانشگاه ایران دیشب خونه پوریا بازرگان بودم. دانشجوی ورودی ۹۲ کامپیوتر شریف ک…
از ریاضی تا پزشکی (۱) ساعت ۱۱:۱۰ شنبه شب، نمازخونه خوابگاه.میخوام برات تعریف کنم که اصلا داستان من چی بود. از کجا شروع شد و به کجا رسید. راستش اگر بخوام یه شروع…
دست اول ساعت ۸:۱۶ پنجشنبه شب، ۵ آبان. خونه مهدی. بعد دوش گرفتن و خوندن انسان خردمنددیروز یکی از شلوغترین روزهای زندگیم بود. از ساعت ۴ تا حدود ۷ ش…
به پزشکی علاقه ندارم همینجوری که فکر میکردم، همین روزای اول دانشگاه، یه سری از بچههای دانشگاه از جمله هماتاقی خودم علیرضا شروع کردن به درد و دل که مهندسی دوس…
علفزار ساعت ۰۰:۴۶ بامداد شنبه ۲۱ مهرماه ۱۴۰۱من و مصطفی تو تراس خوابگاه میدون فردوسی نشستیم. رو به منظره خرابه که یه گربه داره الان از توش رد میشه…
ساکن خوابگاه بالاخره من هم تو دانشگاه پزشکی اینکشور وارد شدم. بعد اون همه سال فکر کردن تو شریف، و بالا پایین کردن و سرکار رفتن و برگشتن و مستاصل بودن،…
خود وسط بودن ساعت ۹:۰۳ دقیقه آخرین شب تابستان ۱۴۰۱. من این روزا خود وسطم. وسط بودن یعنی من و من یعنی وسط بودن. چند دقیقهای هست که اکانت توییتر رو دیاک…
خیلی دارم تغییر میکنم ساعت ۱۲:۱۵ نیمه شبه. وارد ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ شدیم. هنوز نتایج انتخاب رشتهها نیومده.امشب حسنیزدانی از تیلور باخت و تو روزهایی هستیم که خبر فوت…