ساعت ۵:۲۴ دقیقه صبح یکشنبه ۲۰ خرداد سال ۱۴۰۳
مثلا اتوبوس ساعت ۴ صبح سوار شدم که بخوابم و برسم تهران. ولی بیخوابی زده به سرم. هنوز به قم نرسیدیم. قسمت ۳ افعی تهران رو دیدم، سعی کردم بین آهنگهایی که در مورد خدا خونده شده بگردم تا شاید کمی آرامش بگیرم ولی نه فایده نداره. اتوبوس از همون سال ۹۶ که من یه دانشجوی آسمون جل تو تهران شدم تا همین حالا با من سر ناسازگاری داره. پناه میارم به حرف زدن، به نوشتن تا زمان بگذره.
این چند روز که برگشته بودم شهرمون اینور و اونور زیاد رفتم. دوستای دبیرستان رو دیدم. علیو دیدم. حسین و مهدی مردهشور برده رو دیدم. با امیرمحمد صحبت کردم، سراغ بچههای مسجد رفتم. این مدت که دستم بازتر شده فرصت شد تا بیشتر به مامان برسم. با هم رفتیم براش روسری خریدیم. بعدشم پیگیر کارهای دندونپزشکیش شدم. از من اصرار از مامان انکار. این زن به خرجنکردن خو گرفته از بس سختی کشیده. هر بار که کارت میکشیدم هزاربار سرخ میشد، عرق میریخت و سعی میکرد جلوی من رو بگیره، ولی من خرج مامانم نکنم برای کی خرج کنم؟ همیشه ناراحت بودم از این تغییر مسیر که پول درآوردن من رو عقب انداخت و نمیتونم واسه مامانم کاری کنم ولی حالا که دستم باز شده چرا نکنم؟ بگذریم....
دیشب حسین رو دیدم. از مدرسه میشناختمش. دو سال از من بزرگتره. یه آدم خیلی باهوش که هم تو کنکور اول و هم تو کنکور دومم خیلی بهم کمک کرد. مشاورههای زیادی بهم داد. بیمزد و بیمنت. اتفاقا منتظر فرصتی بودم که یه بار یه شامی چیزی مهمونش کنم تا دیشب فرصت شده بالاخره، رفتیم کافه. البته فقط چایی سفارش شد ... رفتیم همون کافهای که خشایار مسوولش بود.
حسین سال دو برق بوده که انصراف میده و بعد کنکور دوباره دندون میخونه. این روزها داره فارغ میشه دیگه و چندسالی هم هست که همزمان با دانشجویی تو کلینیک دندونپزشکی کار میکنه. بچه زرنگیه. رفت سیگار بگیره از خشایار بهش گفتم واسه منم بیار. با سیگارش سیگارمو روشن کرد و حسین از دندونپزشکی گفت. عکس دندون مامان رو نشونش دادم و واسم توضیح داد که بسته شدن کانال دندون یعنی چی و چه داستانی داره. صحبتاش گل انداخت و کشید به این که چهقدر تو دندونپزشکی خوب عمل میکنه. یه حرف قشنگی زد که فکر کنم همیشه تو ذهنم بمونه. داشت از علت موفقیت تو کارش میگفت. برگشت علی ببین! تفاوتها رو جزئيات مشخص میکنه. کلیات رو هم بلدن. هرچهقدر تو کارت به جزئیات بیشتر توجه کنی متفاوتتر میشی. فکر کنم واسه همه ما عبارت بدیهیای باشه ولی من اینجوری و توی این قالب بهش توجه نکرده بودم.
آره خلاصه دیگه. برگشتم خونه که مثلا دوساعتی قبل رفتن باکتری بخونم. دوشنبه امتحان باکتری عملی داریم ولی دندوندرد مامان شروع شده بود. زنگ زدم حسین مشورت کردم. گفت برو دنتول بگیر. زودی رفتم از داروخونه شبانهروزی خریدم. چیز جوابی بود. درد مامان رو آروم کرد.
به زور نیمساعتی باکتری خوندم سعی کردم بخوابم ولی خوابم نرفت. بابا ساعت ۳:۴۰ بیدار شد. نمازش رو خوند و منو رسوند ترمینال. زاستی این روزها قیمت بلیط ۱۴۵ تومنه.