ساعت دقیقا ۹ جمعه شب، ۲۶ آبان ۱۴۰۲
راستش این روزها وضع بهتره. امروز از ساعت ۱۰ صبح، با مهدی رفتهبودیم مطب دکتر و خانومش واسه ضبط ویدئوی اینستاگرامشون. خوب بود شرایط، البته طبق معمول میونههای کار با مهدی بحثمون شد ولی خب درست شد. بعد از ظهرش برگشتیم خونه کلی داد و بیداد کردیم سر همدیگه و عبور کردیم.
ظهری که داشتیم با خانمدکتر سناریوی حرفایی رو که قرار بود بزنه درست میکردیم بحث کشید به زندگی من و اینجورچیزا. خانم دکتر تم روانشناسی هم داشت و خیلی زود از این صحبت کرد که چرا به دور و برت استرس زیاد داری. واسش یخرده تعریف کردم. بهش گفتم که همه میگن سرلیست مشکلات علی اینه که خیلی بیقراره. خانم دکتر برگشت گفت خب حق داری. خودت مرور کن این چندوقت چهقدر فشار آوردی به ذهنت. از تحصیل قبلی تا الان، بدون این که خوراک و استراحت خوبی بهش بدی.
میدونید راستش این اولین باری بود که یکی اینجوری میگفت بهم. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که خیلی آرومم کرد این حرفشون. یعنی همه همیشه بهم میگفتن خب بیقرار نباش برو تمرین کن درست بشی ولی هیشکی تا الان هیچکسی اینجوری به رسمیت نشناخته بود. آخر کاری موقع رفتن بهم یهدونه شیشه گلاب داد گفتش تو روز بعضیوقتا هم بوش کن و هم با آب قاطی کن بخور. خوبه برات :)
به نظر میرسه این روزها هم داره گشایش مالی باز میشه تو زندگیم هم با علاقه دارم پزشکی رو پیش میبرم. به نظر میرسه در آرامش پس از طوفان به سر میبرم. خدا رحم کنه....