مسئله هیرشمن این است که علوم اجتماعی معاصر از توضیح پیامدهای سیاسیِ پدیدههای اقتصادی ناتوان است که دلیلش، جداشدن علم سیاست و علم اقتصاد است. پاسخ او به این مسئله، بازخوانی آرای متفکران سده ۱۷ و ۱۸ است؛ یعنی دورهای که اقتصاددان سیاسی و فلاسفه، آزادانه درباره این موضوع صحبت میکردند. به طور مشخص، او زنجیرهای از آرا شامل ماکیاولی، جیمز استوارت، جان میلار، مونتسکیو، هیوم، اسمیت، آدام فرگوسن و... را بررسی میکند. نتیجه پژوهش او پاسخی از آب در میآید به یک پرسش تاریخی مهم: زایش و اوجگیری سرمایهداری.
هیرشمن مسئله را از اینجا آغاز میکند: ماکیاولی یک تمایز بنیادین را پایهریزی کرد: انسان آنگونه که هست و انسان آنگونه که باید باشد. موضوع سیاست اولی شد و سؤال این بود که شهریار چگونه باید فرمانروایی کند؟ ازآنجاکه دولت، نماینده انسان بود، بحث درباره طبیعت انسان در گرفت که غالباً، با یک بدبینی، انسان موجودی در بند هوای نفس قلمداد شد. هیرشمن سه استدلال بدیل بیان میکند: ۱. سرکوب هوای نفس توسط دولت ۲. مهار هوای نفس توسط دولت از راه تأدیب ۳. هوای نفس خنثیکننده. از اینجا به بعد، بحث هیرشمن درباره آرایی است که درباره سومی بحث کردهاند؛ زیرا دو استدلال اول بهسرعت مطرود شدند.
در نهایت با بررسی زنجیرهای از آرا، نتیجهگیری او این است که در دوره زایش سرمایهداری، هوای نفس خنثیکننده یعنی آن هوای نفسی که بالنسبه ضرر کمتری دارد و باید به مصاف سایرین برود، یک «فعالیت اقتصادی» شد: بهبود وضع خویش از طریق مالاندوزی. بنا بر این نظر، سرمایهداری با «تک ساخت» کردن انسان، میخواست سایر امیال او را سرکوب کند، انسان را پیشبینیپذیر کند و تمام سوائق او را درون یک میل خاص بریزد.
در کنار این سیر بحث، سؤال اصلی هیرشمن یعنی تحلیل پیامدهای سیاسیِ پدیدههای اقتصادی نیز پاسخ داده میشود. او معتقد است مدافعین معاصر سرمایهداری مانند کینز یا شومپیتر، میتوانستند با درسگرفتن از تاریخ اندیشهها، استدلال خود را بهبود ببخشند. همچنین به مواجهشدن آرای خوشبینِ به سرمایهداری با دیوار واقعیت صحبت میکند. او در جمله آخر کتابش میگوید که توقع از تاریخ اندیشه، ارتقای طرح بحث درباره مسائل است و نه حل آنها. ازاینجهت، روایت هیرشمن از سرمایهداری خلاف روایت مارکس یا وبر است؛ از نظر او سرمایهداری، تغییری تدریجی و در نتیجهی تعامل اندیشه و عمل بود که باید سراغش را در افکار پیشینیان گرفت؛ نه یورشی دفعی به نظامات از پیش موجود و مناسبات اجتماعی-سیاسی آن؛ چه آنکه بر نقش یک طبقه یا اندیشه خاص تأکید شود.