ویرگول
ورودثبت نام
نام خود را وارد کنید
نام خود را وارد کنید
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

خودتون رو چطوری توصیف می کنید؟

سریال وست ورلد با گفتن این دیالوگ شروع می شه: “آیا تاحالا واقعیت وجود خودتو زیر سوال بردی؟”  توی مصاحبه برای استخدام توی شرکت های معروف تکنولوژی از فرد می پرسن “چی تو رو تو می کنه؟” توی شبکه های اجتماعی برای قسمت بیوی پروفایل وقتی خالی کمرنگ نوشته میگه خودتو معرفی کن. روانشناس ها، کتاب ها و فیلم ها همه می گن با کسی که هستی به صلح برس. اما من کی هستم؟ چه جوری خودم رو معرفی و توصیف کنم؟

این مطلب رو توی وبلاگم قبلا منتشر کردم. اگه خواستید، میتونید توی اونجا هم بخونیدش: http://www.theamouie.com/?p=217

فکر می کردم برای خودم به جواب این سوال رسیدم. هر دفعه فکر می کنم به جواب این سوال رسیدم ولی بعد می فهمم نه من اونی که فکر می کردم نیستم و جوابم عوض می شه. 3 سال پیش برای معرفی خودم رو یه “بلندپرواز” توصیف می کردم. وارد دانشگاه که شدم خودم رو با افتخار “دانشجوی مهندسی کامپیوتر” توی یکی از دانشگاه های خوب توصیف می کردم. وقتی دیدم دانشگاه چطوریه فهمیدم نحوه خوبی برای توصیف خودم نیست. جلوتر که رفتم خودم رو “تنها” توصیف می کردم. انقدر تنهایی عادی و روتین شد که گفتم کافی نیست و خودم رو “برنامه نویس خوره موسیقی” توصیف کردم. برنامه نویسی کافی نبود. برنامه نویسی شغلیه که می تونی تا ابد بشینی پشت کامپیوترت و هرروز یه چیز رو ارتقا بدی ولی تا ابد باید بشینی پشت کامپیوترت. زندگی به اندازه کافی روتین های خودش رو داره. این رو دیگه نمی خوام. زندگی ربات وار رو دوست ندارم. دوباره به این فکر کردم که پس من کی هستم ولی این دفعه جوابی پیدا نکردم.

شاید آدم ها خودشونو با هدفاشون تعریف می کنن. شاید وقتی “بلندپرواز” بودم آرزوم محقق شدن رویاهایی بود که توی ذهنم بود و هنوزم البته هستن. وقتی “دانشجوی مهندسی کامپیوتر” شدم هدفم کاملا تحصیلی بوده و عمیقا رفتن از این جا. وقتی “تنها” شدم بقیه هدف ها کم رنگ شدن و از بین بردن تنهایی عمیق هدفم بوده. وقتی “برنامه نویس خوره موسیقی” شدم جایی بود که از آدمهای دورم ناامید شدم و به برنامه نویسی و موسیقی دل بستم. چند ماه با این تعریف از خودم زندگی کردم ولی دوباره این فکر توی من ظاهر شد که “تو کی هستی”.

چند هفته ست که مدام به جواب این سوال فکر می کنم ولی نمی تونم جوابی پیدا کنم. “من کی هستم؟” سعی برای پیدا کردن جواب این سوال باعث از بین رفتن خیلی انسان ها شده ولی من نمی خواستم از بین برم. شاید هم هدف اصلیم رو گم کردم. راستش گم نکردم، به نظرم دیگه هدف معقولی نیست برای زندگی کردن.

من کی هستم؟ شاید صدایی که موج درست کرده و منتظره که اثر موج تموم بشه. شاید اثر موج هیچ وقت تموم نمی شه. شاید تا ابد ادامه داره. خب مهم نیست. چه صدایی دارم تولید می کنم؟ نمی دونم.

تصمیم گرفتم از بقیه آدم ها بپرسم که اون ها چطوری خودشون رو توصیف می کنن شاید با دیدن نحوه توصیف اونا از خودشون بتونم من هم به جواب سوالم برسم. پرسشنامه ای درست کردم و به هرکسی که می تونستم ازش خواستم که پرش کنه.

توی پرسشنامه دو تا سوال وجود داشت:

1) اگه ازتون بپرسن که خودتون رو توی 5 کلمه توصیف کنید چه جوابی می دید؟

2) اگه ازتون بخوان که خودتونو توی چند خط (مثلا با 140 حرف) توصیف کنید اون موقع چه جوابی می دید؟

قاعدتا اگر طی روندی که طراحی کرده بودم پرسشنامه پر می شد، فرد حین جواب به سوال اول بود سوال دوم رو نمی دونست. وقتی از فرد سوال می شد که خیلی کوتاه و در حد چهار، پنج کلمه خودش رو معرفی کنه چیزهایی رو می گفت که مهم تر هستن و باعث می شن که طرف مقابل از اون بیشتر خوشش بیاد. دو احتمال وجود داشت، یا فرد چیزهایی رو می گفت که توی سطح ذهنش بود و سریع نوشت و یا فکر کرد. وقتی فرد به سوال دو می رسید می دید که برای توصیف خودش فرصت زیادی داره بنابراین فکر می کرد و می نوشت.

  • قبل از پخش کردن پرسشنامه انتظار داشتم درصد قابل توجهی از آدم ها به شغل و تحصیلشون اشاره کنن ولی تنها 4% افراد این کار رو کردن. 96% افراد خودشون رو با صفت ها معرفی می کردن. بین دو تا سوال بیشترین صفتی که استفاده شده صفت مهربانی بود که 8% کل صفت ها رو به خودش اختصاص داد. صفت بعدی صفت ساده بودن بود و رتبه بعدی هم برای صفت زودرنجی بود.
  • افراد 57 نوع صفت مثبت، 49 نوع صفت منفی و 42 نوع صفت خنثی نام بردن. صفت های خنثی رو صفت هایی در نظر گرفتم که هم می تونه مثبت باشه هم منفی. مثلا درونگرایی، قانع بودن، رقابتی بودن. در مجموع 293 بار به صفت های مثبت (51% کل)، 153 بار به صفت های منفی (27% کل) و 124 بار به صفت های خنثی (22% کل) اشاره شد.
  • برای بعضی افراد جواب های سوال یک و دو متناقض بود. یعنی شاید بشه گفت که افرادی هستن که اگه بخوان سریع و سلیس خودشون رو توصیف کنن توی خودشون چیز خاصی پیدا نمی کنن و چیزهایی رو می گن که باعث می شه طرف مقابل از او خوشش بیاد ولی وقتی فرصت پیدا می کنن که خودشون رو به طرف مقابل کامل معرفی کنن فکر می کنن که اگر از خوبی های خودشون بگن، اون فرد جذب او می شه.
  • فقط درون گراها اعلام کردند که درونگرا هستن و برونگراها هیچ اشاره ای به این موضوع نکردند. شاید چون درونگراها این رو یک چیز خاص می دونن. (به نظر من هم چیز خاصی هستش چون واقعا نسبت برونگراها لااقل توی جامعه ما به مراتب بیشتر از درونگراهاست.
  • عده ای با این که طی توصیف خودشون، چیزهای منفی زیادی درباره خودشون گفته بودن ولی نهایتا از خودشون دید مثبت و امیدوارانه ای داشتن که خیلی خوشحال کننده هستش.
  • من توی سوال ها جایی اشاره به گفتن جنسیت نکردم ولی توی جواب ها مشاهده کردم که همه افرادی که به جنسیتشون اشاره کرده بودن فقط خانم بودن و هیچ کسی اعلام به مرد بودن نکرده بود. نمی دونم این دقیقا به چه کسی بر می گرده. به خانواده، به جامعه یا به چی. ولی می دونم که چیز درستی نیست. با این که جامعه آماری مطالعه من کم بود ولی می تونم بگم که این نتیجه گیری قابل تعمیمه. امیدوارم روزی برسه که دختر بودن صفتی اضافه توی ذهن افراد نباشه : )
  • عجیب ترین صفت هایی که دیدم افراد خودشون رو با اونا توصیف کردن این ها بود: دروغ گو، بی مسئولیت، دست فرمون خوب :)). صفت دروغ گو واقعا عجیب بود شنیدنش. مثل اون سوال هایی که چند تا جمله می ده و می گه با توجه به این جمله ها نتیجه گیری منطقی کنید و یه جمله می گه که جمله بعدی غلطه، من هم با دیدن این که فرد گفته دروغ گو هستم نتونستم به راست بودن جواب هاش اطمینان کسب کنم.
  • عده ای هم توی جواب های سوال ها گفته بودن “به تو چه” که اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که خب وقتی نمی خواید جواب بدید چرا اصلا پرسش نامه رو باز کردید؟ :))

چند ماه پیش توی توئیتر یه توییتی از ShahradB@ دیدم که توش یک سوال مطرح کرده بود و آخرین دفعه ای که چک کردم 55 نفر اون توییت رو جواب داده بودن و به نظرم جالبه که اون ها رو هم این جا بیان کنم. توییت سوالش این بود که آیا شغلی که بچه بودید و دوست داشتید که داشته باشید رو الان دارید یا نه. فقط 20% افراد اونی شده بودن که می خواستن. (توی پرانتز بگم که جالب بود که چند نفر که دوست داشتن فضانورد بشن به جاش برنامه نویس شده بودن)

آینده ای که آدم ها برای خودشون می سازن رابطه مستقیمی داره با تعریفی که افراد توی هر برهه زندگی از خودشون  دارن و تعریف بقیه اصلا مهم نیست. در آینده مطالعه هایی با جامعه بزرگتر انجام می دم و این دو موضوع رو به هم ربط می دم. امیدوارم چیز مناسبی ازشون دربیاد.

نکته آخر این که جامعه آماری چیزهایی که بررسی کردم افراد خیلی زیادی رو شامل نمی شد. هدف اصلی این مطالعه روشن کردن خودم بود برای همین نتیجه گیری تقریبی و کیفی برام کافی بود و به اعداد توجه خیلی زیادی نکردم.

مطلب‌های دیگه‌ای هم توی وبلاگم هست. اگه خواستید میتونید مطالعه کنید: http://www.theamouie.com

زندگیذهنتصویر ذهنیتوصیف
برنامه‌نویس موسیقی‌خوار مشوش‌ذهن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید