از خواب بلند شدم مسواک زدم و به پیش دوستم رفتم. او می خواهد به کنسرت برود من هم همینطور در راه در دلم می گویم. حتما کنسرت حال دارد به پیش دوستم رسیدم در را باز کرد او به سختی راه می رفت و مریض شده بود او نمی توانست به کنسرت بیاید او به من گفت:« من برایش از کنسرت فیلم بگیرم.» به کنسرت رسیدم همان لحظه بود که یادم آمد موبایل و دوربینم را در خانه ی دوستم جا گذاشته ام.کنسرت شروع شد،سریع دویدم به پیش دوستم رسیدم.از من پرسید:«کنسرت تمام شد؟!»گفتم:«موبایلم را جا گذاشته ام و آمده ام ببرمش.»
پرسید:«پس جواب سوالم!؟»گفتم:«آها یادم آمد نه کنسرت شروع نشده است.»موبایل و دوربین را برداشتم و دویدم.به کنسرت رسیدم،حیف که کنسرت تمام شده بود.حالا من باید بدون هیچ چیز پیش دوستم برم.آها الان آن آهنگ را در اینترنت سرچ میکنم و پیش دوستم می روم.در حال دویدن پیش دوستم بودم که ناگهان با ماشینی تصادف کردم!خون روی زمین پخش شده بود و بیهوش شدم.وقتی از خواب بیدار شدم.دیدم دوستم در کنار من است.
عامر هادیان