amin.babazadeh
amin.babazadeh
خواندن ۶ دقیقه·۶ سال پیش

حقیقت پنهان است از آنجاکه به شدت عیان است!

شیخ صوفیان ابن عربی را نمی شود فهمید و نمی شود با عقل به دایرۀ اندیشه اش پای نهاد. گوشۀ خانقاه هم از علم او خبری نیست برای همین است که خیلی ها در صورت لفاظی او گیر کرده اند و قادر به عبور از آن نیستند. معانی الفاظ و عبارات ابن عربی یک چیز است و زندگی او چیز دیگری. صورت زندگیش علم و ادبیات است و باطن زندگیش عشق. علمی را که از راه عشق بیاموزی اصلا قابل انتقال نیست. علم لدنی دقیقا همین است. علمی برآمده از عشق. علمی ازلی و ابدی. آنچه تو از معارف در صورت ظاهر می بینی او به عشق در وجودش یافته است. تعبیر حقیقت محمدیه او دقیقا همین است. پیامبر عظیم الشان اسلام هم اُمّی بود اما علم در وجودش زبانه کشید. این علم از شدت حبِّ او به ذات حق نشات می گرفت. و بنابر تعبیر حکیمان، علمِ حبّی اکتسابی نیست حصولی است. این علم در وجود عالِم است و در ذات اوست. بیرون از او نیست. عارض بر ذات نشده است. عین ذات است.

ابن عربی را باید زیست. دنیا را باید با چشمان او دید. با گوشش شنید و با قلبش درک کرد. زندگی کردن مانند ابن عربی و یا هرکه مانند او علم از جذبۀ حق دارد ، تو را به درک ذره ای از علم او نائل خواهد کرد. به شرط آنکه قابلیت قابل هم باشد. کتابهای ابن عربی خواندنی نیست. زندگی کردن است و بار یافتن است. باریافتن به مقام عشق...



این مقدمه را گفتم تا به اینجا برسم که سالها بود با خواندن زندگینامه و حالات ابن عربی سعی داشتم سر از شخصیت به شدت متناقض شیخ کبیر، ابن عربی دربیاورم. شاید دستم برسد و روزی رمانی در مورد او بنویسم. شرح حالها ی مختلفی درباره اش مطالعه کردم و با افراد زیادی در مورد شخصیت او هم کلام شدم . برای فهم کلام او فلسفه خواندم. اما در همان ایام متوجه شدم که کلام ابن عربی فلسفه نیست. بعد تلاش کردم با مطالعه عرفان نظری به شناختی نسبی در مورد او برسم . دیدم مرا از او دور می کند. البته دلیلش را نمی دانستم. شنیدن شرح کتابهایش هم مرا سودی نبود. چون من بدنبال خود ابن عربی بودم و نه علمش که بر صفحات کاغذ نوشته شده اند. پس همت خویش را بیشتر صرف خواندن زندگینامه و حالات او کردم. شرح حال زندگی او جولانی در وجودم ایجاد می کرد که خواندن شرح فصوص الحکم و فتوحات مکیه این تاثیر را در من نداشت. آنچه مرا جذب ابن عربی کرد کشفهای او بود. دیدن باطن عالم. البته خود بارها تاکید می کرد که " کشف هر وقت خدا بخواهد بر من رخ می دهد نه هر زمان که من بخواهم". و این عطش مرا برای شنیدن کشفهایش بیشتر می کرد. لابلای شرح حالها گفته هایی می آمدند که تاثیر آن صد چندان از کتابهای او بودند. شاید چون وقتی بدانی ابن عربی این کلام را در چه وضعیت مکانی و زمانی و در چه موقعیت احوالی گفته است بیشتر در جان می نشیند. وگرنه هرگونه تلاش برای فهم همین کلام به خودی خود، زور زدن بی نتیجه است.

او در دیدار ابن رشد در جواب سوال او که آیا به نظرت دستاوردهای فیلسوفان در قوانین طبیعی با دیدگاههای صوفیه در باب کشف و شهود تناسب دارد؟ هم می گوید آری و هم می گوید نه! ابن رشد از او می پرسد چگونه هم آری و هم نه؟ و ابن عربی پاسخ می گوید: آری دستاوردها در این جهان همان طور که می بینیم تناسب دارد و ندارد. زیرا جهان هرگز در یک حالت نمی ماند. ابن رشد توضیح بیشتر می طلبد و ابن عربی می گوید : قوانین فلسفه قراردادهایی است برای تبیین آنچه رفته است و کشف و شهود صوفیّه شرحی است برآن چه خواهد آمد!

داستان دیدار ابن عربی و ابن رشد یک دیدار از هزاران دیداری است که او در طول زندگیش با اساتید مختلف داشته است. به جهت سفرهای پی در پی اش برای یافتن اوتاد چهارگانه گه فاطمه دایه اش او را به آن آگاه ساخته است. یافتن اوتاد اما وظیفه خود اوست. برای یافتن اوتاد باید قلبش را پاک کند از کوچک ترین ناپاکی ای. او ان چهار وتد را می یابد.

داستان سفرهای ابن عربی چه در ظاهر که از کشوری است به کشوری دیگر و از شهری به شهر دیگر و چه در باطن که از عالم ماده است به عالم خیال و کشف وشهود تو را هم با خود به یک سلوک می برد. اینکه در یکی از این سفرها وتد اولش را می یابد. در گوشه ای از یک مسافرخانه ای نماینده وتد دومش را که می گوید وتد دومش از دنیا رفته است . در مکه عاشق وتد سومش می شود بیکه بداند آن زن که عاشقش شده است وتد سوم اوست. برایش ترجمان الاشواق می سراید اما آنها که در بند لفظ مانده اند او را به دختربازی و هوسبازی محکوم می کنند. نظام و پدرش زاهر اصفهانی که استاد ابن عربی در مکه است مکه را به خاطر جوی که ترجمان ایجاد کرده است ترک می گویند.

ابن عربی وتد چهارمش را در بازاری در دمشق می یابد در حالیکه برای دیگران فال می گیرد. و او کسی نیست جز شمس تبریزی! در مدت کوتاه دیدارشان از شمس می پرسد: با آن سه وتد پیش از تو زمانی را گذراندم و چیزهایی آموختم به جز تو! شمس میگوید: از من چیزهای بهتری آموخته ای!

- چه آموخته ام ؟

- عشق... و عشق قلب تو را چون دریایی که شناگرانِ او در آرامش اند پر کرده است!

شنیدن این داستانهای زندگی او، تو را به قلیان می اندازد و به هیجان می آورد که در باطن عالم چه خبر است. عده ای اسمش را گذاشته اند جهان های موازی اما ابن عربی برایش آنقدر عادی است که تصوری از جهان های موازی ندارد. چون او همه عالم از ملکوت تا ناسوت را یک جهان بیش نمی داند . حتی متوجه می شود که اطرافیانش را قدرت صداهایی که او در جمع می شنود نیست. او دوئیتی نمی پندارد. همه چیز یک است و غیر یک هیچ نیست.

خواندن سرگذشت ابن عربی مانند داستانهای مسحور کننده تو را در خود می گیرد و به تجربه ای شگرف می برد. و تو در این خواندن و زیستن آن می آموزی که با خواندن الفاظ ابن عربی در کتابهایش سخت به آن می رسی. لااقل خودم اینگونه ام. بیشتر از علم آنها دوست دارم زندگیشان را دریابم!

محمدحسن علوان نویسنده رمان موت صغیر
محمدحسن علوان نویسنده رمان موت صغیر

هفتۀ پیش در کتابفروشی چشمم خورد به یک رمان در مورد زندگی ابن عربی! هر چند آب سردی بود برای من که سالها درصدد نوشتن رمانی زندگینامه ای از شیخ کبیر بودم؛ اما با خواندنش لذت مضاعفی بردم. محمدحسن علوان رمان نویس عربستانی که در تورنتو زندگی می کند توانسته با توجه به دسترسی اش به منابع درجه یک و اصیل عربی دربارۀ زندگی این استاد عظیم الشان، روایتی داستانی به وجود بیاورد که درخور تحسین است. برای همین است که بوکر عربی سال 2017 را به خاطر این رمان برده است. تلاشی خوب و نتیجه بخش برای نوشتن زندگینامه ای در قد و قواره یک رمان! داستانی ازشرایط حاکم بر زندگی ابن عربی و روایتی از زمانۀ او و پادشاهان حاکم در زمان او . سفرهای او. علم اندوزی اش. زندگی شخصی ابن عربی و مرگ او.

رمان "موت صغیر" که در ایران به "گاهِ ناچیزیِ مرگ" ترجمه شده است توسط انتشارات مولی و با ترجه خوب و استادانه جناب امیرحسین الهیاری به چاپ رسیده است و خوانندگان رمان و همچنین عرفان نظری را به خواندن این کتاب سفارش اکید می کنم.






کتابرمانابن عربیعرفانتصوف
با تکیه بر سنت پی شناخت ِزمانۀ خویشم ... سردبیر مجله کتاب فردا https://bookroom.ir/mag/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید