پدر گفت: بگو یک
گفت: یک
پدر گفت: بگو دو
نگاهی به پدر کرد و گفت: چگونه با زبانی که گفته است یک بگویم دو؟
و این سرآغاز حرکت در مسیر توحیدی عاشوراست.
در خانۀ علی جز توحید به دنبال هیچ نگرد. علی منصوص فی ذات الله. اسدالله الغالب. یدالله. عین الله الناظره. علی سردمدار کائنات برای حرکت به سمت توحید است که اگر انالله و انا الیه راجعون ،علی مسیر این بازگشت است. راه است . و البته تک راه است.
بیت علا سمک الضراج رفعه
فکان اعلی شرفا و امنعا
اعزه الله فما تهبط فی
کعبته الاملاک الا خضعا
بیت من القدس و ناهیک به
محط اسرار الهدی و موضعا / مرحوم سید محمدحسین کیشوان / کتاب سردار کربلا / ص 190
و او این را خوب می داند. می داند که در خانۀ علی باید مشق توحید کند. او از علی آموخته است که باید جمجمه اش را به خدا بسپارد.بازوانش را هم. عیونش را هم . وجودش را هم.
و در این سرسپردگی باید آزموده شود. در چه دورانی؟! دوران خانه نشینی پدر و دوران خلافت پدر. دوران شهادت پدر. خلافت برادر. جنگ برادر. صلح برادر. مظلومیت برادر. شهات برادر. تشییع برادر. و چه آزمایشهای سختی.
برای او که اینها را دیده است حرکت در مسیر توحیدی عاشورا از نگاه ما چه سخت تر می نماید. آنجا که باید با برادر همراه شود و با مظلومیت و غربت برادر زیست کند. با برادر بنشیند. با برادر بایستد. با برادر بپا خیزد. با برادر بخندد. با برادر بگرید. با اذن برادر پاسخ گوید. با اجازه اش حرف بزند.
عباس در کربلا هم نیست و هم هست. ماه را تا زمانی که خورشید هست نمی توان در آسمان یافت. انگار عباس خوب آموخته است که در مسیر توحید باید از خود بگذرد. اصلا خودی نیست. عباسی نیست . هرچه هست حسین است. و چه تعبیری است از حسین که به عباس می فرماید انت صاحب لوائی. علم حسین جز علم توحید است؟ علم حسین جز علم خداست که تا بالاترین نقطۀ عرش برافراشته است. عباس صاحب لوای حسین است. صاحب علم عرشی حسین. عباس علمدار لااله الاالله است. صاحب علمی که اگر بیفتد کمر توحید خواهد شکست.
عباس در کربلا هم هست و هم نیست، چونان حسین که در کربلا هم هست و هم نیست. حسین هم نگاه به جایی دیگر دارد. نگاه به آسمان. او که معلم توحید است. او نشانه است. خورشیدی است که نور از خویش ندارد بلکه از نور علی نور، نور گرفته است. نور او نور فوق کل نور است. نور او نور منورالنور است. نور او نور لیس کمثله نور است. حسین تجلی نور است در زمین و عباس نور از حسین می گیرد. ماه است در پرتو نور خورشید.
عباس از همان طفولیت آموخته است که یک یک است و دو نمی شود. او آموخته است که هر دوئیتی راه به ابلیس دارد. دوئی نیست. هر چه هست در عالم یک است. سوال مهمی است که پرسیده اند : زندگی براساس توحید چگونه است ؟ نمونۀ تامش در زمین زندگی علی و زهرا و حسن و حسین است. عباس از این زندگی خوشه چیده است. عباس زهرا را ندید اما با حسن و حسین و زینب زیست. با علی نفس کشید. در آغوش علی بود که علی با دیدن بازوانش گریست. بازوانی که علمدار توحیدند و در راه توحید نثار می شوند.
ماه در کنار خورشید زندگی آغازید، رشد کرد و قد کشید. خورشید بود که ماه آمد. ماه می کوشید تا نور از خورشید برگیرد بدون اینکه خود دیده شود. از همان آغاز ماه ماه بود و خورشید خورشید؛ این نسبت تا خود عاشورا ادامه داشت. ماه می دانست که بی خورشید زمینی نیست . جهانی نیست. حیاتی نیست. سرچشمه خورشید است. ماه این معنی را زیسته بود.
از مادر آموخته بود که غلام حسین باشد چون او که کنیز خانۀ زهراست. اما حسین، عباس را غلام نمی دانست برادر می دانست. برادری که اگر نباشد کمرش می شکند و این را در عصرعاشورا به برادرش گفت که الآن انکسر ظهری.
چرا عباس به برادری معروف تر است تا به سقایی و علمداری؟ سقایی و علمداری عباس در کربلا ظهور یافت اما برادری نشانه ایست که در طول زندگیش بود. در همه جا. از آغاز تا انتها. وقتی با برادرانش پیکر پدر را از مسجد آوردند. برایش شیرین بود وقتی پدر او را با فرزندان زهرا در اتاق نگه داشت. شب بیست و یکم . لحظات آخر. در آخر هم از عباس وعدۀ وفاداری گرفت. وعدۀ برادری ستاند.
در ماجرای صلح توحیدی حسن بن علی هم تو نشانی از مخالفت دیده ای؟ نقطه ای ؟ نکته ای ؟ اظهار نظری؟ یا آنجا که بر پیکر بی جانش تیر بارید حرکتی از عباس دیده ای؟ اراده بود اما می دانست که اذن برادرش حسین شرط عمل به اراده است. می دانست توحید یعنی حتی اراده ات هم باید برای خدا و به اذن خدا باشد.
السلام علی ابی الفضل العباس ، المواسی اخاه بنفسه... / زیارت ناحیه مقدسه
فنعم الاخ المواسی... / امام صادق علیه السلام
" چه نیکو برادر جانباز و ایثارگری بودی ".
آیا عباس اگر برادرانی غیر از حسن و حسین داشت برادری اش اینهمه رنگ می گرفت ؟ برادری حسن و حسین آیا با هر برادری دیگری برابر است؟ آیا عباس نمی دانست که برادرانش تجلی توحیدند؟ آیا برادری آنانکه نور کاملند با برادری با آنانکه ظلمت محضند و یا نصف و نیمه در ظلمتند یکی است ؟ و آیا عباس این معنی را در نیافته بود؟ آیا عباس نمی دانست که او به برادری با چه کسانی افتخار یافته بود؟ نمی دانست ؟ !
اینکه برادر باشی اما خودت را نبینی. اینکه برادر باشی و تسلیم باشی. اینکه برادر باشی و ولایت برادر را بپذیری. اینکه برادر باشی و برای خود در برابر برادرانی که مجرای فیض نورند شانی قائل نباشی. همه و همه انسان را یاد داستان برادران یوسف می اندازد که پدرشان یعقوب را به نابینایی کشاندند. یوسف را درون چاهی انداختند. پیراهنش را خونین برای پدر آوردند. به دروغ او را خوراک گرگ کردند. حسادت کورشان کرد. حسادت به مقام توحیدی ولایت.
قَالَ یَا بُنَیَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ / یوسف 5
[یعقوب] گفت اى پسرک من خوابت را براى برادرانت حکایت مکن که براى تو نیرنگى مى اندیشند زیرا شیطان براى آدمى دشمنى آشکار است
لَقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ... / یوسف 7
و یا داستان جعفر را که شنیده ای که او را کذاب می خوانند. او که بعد از برادرش حسن عسگری به محراب رفت تا خود را امام بعد از برادر بنامد اما فرزند 5 سالۀ برادر پرده از نقاب برکشید تا رسوا شود آنکه حتی حق برادری نگه نداشت. حق ولایت را. اینجا هم حسادت به مقام توحیدی ولایت.
ماه از این رو ماه است که در مقابل خورشید شانی برای خویش قائل نیست. حسادتی هم در او نیست. آنهم به مقام توحیدی ولایت. ایمانی در اوست که او را به یقین رسانده است. به ولایت. به توحید. به خورشید.
زندگی ماه و خورشید به هم تنیده است. ماه از روزی که به دنیا آمد با خورشید زیسته است. خورشید را لمس کرده است. قرص خورشید در قرص چشم ماه انعکاس یافته است. ماه بی خورشید نبوده است.
داستان ماه و خورشید، داستان سرسپردگی است. داستان ولایت پذیری است. داستان برادری است.
ادامه دارد...